کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سبو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سبو
/sabu/
معنی
کوزۀ سفالی؛ کوزۀ دستهدار که در آن آب یا شراب بریزند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آبخوری، سفالینه، کوزه، کوزه بزرگ
۲. جره
دیکشنری
crock, cruse, jug, urn
-
جستوجوی دقیق
-
سبو
واژگان مترادف و متضاد
۱. آبخوری، سفالینه، کوزه، کوزه بزرگ ۲. جره
-
سبو
لغتنامه دهخدا
سبو. [ س ُ ] (اِخ ) دهی است بمغرب نزدیک طنجه ، از ارض بربر. (معجم البلدان ).
-
سبو
لغتنامه دهخدا
سبو. [ س ُ / س َ ] (اِ) سبوی . در گویش خوانساری سو (سبوی بزرگ )،گیلکی «سوبو» ، تهرانی «سبو» . آوندی سفالین و دسته دار که در آن آب و شراب و جز آن ریزند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آوند آب . (غیاث ). از قدیم الایام تا بحال این ظرف را مخصوص برای بردن...
-
سبو
فرهنگ فارسی معین
(سَ) (اِ.) 1 - کوزة سفالی . 2 - ظرف شراب .
-
سبو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سبوی› sabu کوزۀ سفالی؛ کوزۀ دستهدار که در آن آب یا شراب بریزند.
-
سبو
دیکشنری فارسی به عربی
جرة
-
واژههای مشابه
-
سَبوُ
لهجه و گویش تهرانی
کوزه ،ظرفی سفالین
-
سبو شکستن
لغتنامه دهخدا
سبو شکستن . [ س َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از نومید شدن و ناامید گردیدن . (برهان ) (انجمن آرا) : نوح درین بحر سپر بفکندخضر در این چشمه سبو بشکند. نظامی .رجوع به سبو شود.|| شراب ریختن و منع شراب کردن . (برهان ) (آنندراج ).
-
سبو کوچک
لغتنامه دهخدا
سبو کوچک . [ س َ چ َ ] (اِخ ) دهیست جزء دهستان لواسان کوچک بخش افجه ٔ شهرستان تهران واقع در 300 گزی خاور گلندوَک . هوای آن سرد و دارای 361 تن سکنه است .آب آنجا از رودخانه ٔ افجه تأمین میشود. محصول آن غلات ، بنشن ، میوه جات و شغل اهالی زراعت و کرباس ...
-
سبو شکستن
فرهنگ فارسی معین
(سَ. ش کَ تَ) (مص ل .) 1 - نومید شدن . 2 - اظهار عجز کردن .
-
ته سبو
لغتنامه دهخدا
ته سبو. [ ت َه ْ س َ ] (اِ مرکب ) ته شیشه و ته مینا و ته پیاله و ته جام و ته پیمانه و ته جرعه . کنایه از شراب اندک که در ته سبو و شیشه و غیر آن بماند و این همه مقطوع الاضافت اند و به اضافت نیز آمده است . (آنندراج ). بازمانده ٔ شراب در کوزه و سبو. (نا...
-
سنگ سبو
لغتنامه دهخدا
سنگ سبو. [ س َ گ ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قوسی گوید: نزد درویشان اهل طریق اصطلاحی است که هرکه بی طریقی کند او را سنگ سبو کنند و آن چنان است که مجلسی دارند و نقیب و سایر اهل طریق نشینند و شخص مجرم را سبویی از ریگ پر کرده در گردن آویزند و در مق...
-
طشت و سبو
لغتنامه دهخدا
طشت و سبو. [ طَ ت ُ س َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) پنگان . گری . گریال .
-
سنگ و سبو
لغتنامه دهخدا
سنگ و سبو. [ س َ گ ُس َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) همانند سنگ و سبو. کنایه از ناپایداری . فناپذیری . از بین رفتن : نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست . حافظ.رجوع به سنگ شود.