کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سبلت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سبلة
لغتنامه دهخدا
سبلة. [ س ُ ل َ ] (ع اِ) یک خوشه . (منتهی الارب ). || باران فراخ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
سبال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [جمعِ سَبَلَة] [قدیمی] sebāl = سِبلَت
-
سبیل
واژگان مترادف و متضاد
بروت، سبلت، شارب ≠ ریش، محاسن
-
بروت
واژگان مترادف و متضاد
سبلت، سبیل، شارب ≠ ریش، محاسن
-
خطوخال
واژگان مترادف و متضاد
۱. سبلت نورسته ۲. خال، نقشونگار
-
سبیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: سبلت] sebil موهای پشت لب مرد؛ سبلت؛ بروت.
-
سبال
فرهنگ فارسی معین
(س ) [ ع . ] (اِ.) ج . سبلت ؛ موی پشت لب مرد.
-
شارب
فرهنگ فارسی معین
(رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) نوشنده . 2 - (اِ.) سبیل ، سبلت .
-
درز
لغتنامه دهخدا
درز. [ دَ رَ ] (اِ) بروت . سبلت . (ناظم الاطباء).
-
درازسبلت
لغتنامه دهخدا
درازسبلت . [ دِ س ِ ل َ ] (ص مرکب ) آنکه سبلت دراز دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
طار
لغتنامه دهخدا
طار. [ طارر ] (ع ص ) غُلام طارّ؛ کودک نوخط. (منتهی الارب ). مرد سبلت دمیده . (مهذب الاسماء).
-
مکرود
لغتنامه دهخدا
مکرود. [ م َ ] (ع ص ) بریده شده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شارب مکرود؛ سبلت قطع شده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
خردسبلت
لغتنامه دهخدا
خردسبلت . [ خ ُ س ِ ل َ ] (ص مرکب ) آنکه سبلت خرد دارد. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
مظهر
فرهنگ نامها
(تلفظ: mazhar) (عربی) نماد ، نشانه ؛ محل تجلی ، تجلیگاه ؛ (در تصوف) شخص دارای ریش انبوه و فراخ و سبلت و چهرهی نافذ .
-
آبخوری
لغتنامه دهخدا
آبخوری . [ خوَ / خ ُ ] (اِ مرکب ) ظرف آب خوردن . مشربه . آبخواره . آبخور. || شارب (موی سبلت ). || نوعی از دهنه ٔ اسب که هنگام آب دادن بر دهان او زنند.