کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سبق البیان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سبق البیان
لغتنامه دهخدا
سبق البیان . [ س َ قُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) اشتباهات لفظی . سهو در کلام .
-
واژههای مشابه
-
سَبَقَ
فرهنگ واژگان قرآن
جلو افتاد - پيشي گرفت
-
سَبَق
لهجه و گویش تهرانی
مجموعه درس آموزش قرآن
-
سبق بردن
واژگان مترادف و متضاد
پیش افتادن، پیشی گرفتن، سبقت جستن
-
سبق آوردن
لغتنامه دهخدا
سبق آوردن . [ س َ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) پیشی آوردن . روی آوردن . درآمدن : گفت پیغمبر که نفختهای حق اندرین ایام می آرد سبق .مولوی .
-
سبق بردن
لغتنامه دهخدا
سبق بردن . [ س َ ب َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) پیش افتادن در سباق . گرو بردن . فائق آمدن : تو مرکویی بشعر و من بازم از باز کجا سبق برد مرکو. دقیقی .برده سبق از همه بزرگان سپاه پاک از همه عیب و عار و دور از همه ننگ . منوچهری .چه عجب گر برد از باد سبق چون با...
-
سبق کردن
لغتنامه دهخدا
سبق کردن . [ س َ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شتاب . تعجیل . پیش افتادن . خواستن : بمیدان مکن درشجاعت سبق بمجلس مکن در سخاوت شرف .مسعودسعد.
-
سبق گرفتن
لغتنامه دهخدا
سبق گرفتن . [ س َ ب َ گ ِ رِت َ ] (مص مرکب ) درس گرفتن . چیز آموختن : بباغ بلبل بر یاد تو گشاده زبان بشاخ فاخته از ذوق تو گرفته سبق . انوری .روزی دیوانه ای این بیت میخواند:نیکوان را دوست دارد هر که باشد در جهان گر بدان را دوست داری گوی بردی از میان ....
-
سبق الایادی
لغتنامه دهخدا
سبق الایادی . [ س َ قُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) پیشی نعمتها. حق نعمت : همه نامداران و گردنفرازان بزنجیر سبق الایادی مقید.سعدی (طیبات ).
-
سبق اللسان
لغتنامه دهخدا
سبق اللسان . [ س َ قُل ْ ل ِ ](ع اِ مرکب ) اشتباهات لفظی . سهواللسان : چه لطف است اینکه فرمودی مگرسبق اللسان بودت چه حرف است اینکه آوردی مگر سهوالقلم کردی .سعدی .
-
سبق تاش
لغتنامه دهخدا
سبق تاش . [ س َ ب َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) هم سبق . هم درس . هم شاگردی . (آنندراج ) (استینگاس ).
-
سبق خوان
لغتنامه دهخدا
سبق خوان . [ س َ ب َ خوا / خا ] (نف مرکب ) که سبق خواند. متعلم . (آنندراج ) : معلم کیست عشق و گنج خاموشی دبستانش سبق نادانی ودانا دلم طفل سبق خوانش . جامی .رجوع به سَبَق شود.
-
هم سبق
لغتنامه دهخدا
هم سبق . [هََ س َ ب َ ] (ص مرکب ) همدرس . (آنندراج ) : احمد برادر رضاعی و هم سبق سلطان بود. (حبیب السیر).
-
سبق بردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) پیشی گرفتن ، پیروز شدن .