کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سبعی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بارقی
لغتنامه دهخدا
بارقی . [ رِ ] (اِخ ) عمروبن نعجة یشکری بارقی منسوب به کوهی که قبیله ٔ ازد بدان فرودآمد. وی از علی (ع ) روایت کرد و ابواسحاق سبعی از او روایت دارد. (از انساب سمعانی ).
-
سبع
لغتنامه دهخدا
سبع. [ س َ ب ُ / س َ ب َ / س َ ] (ع اِ) دده . (منتهی الارب ) (دهار). ج ، اَسْبُع، سباع . (منتهی الارب ). حیوان درنده مطلقاً. ج ، اسبع، سباع . یقال «هو من سباع البهائم و الطیر». (اقرب الموارد). دد.دده . (زمخشری ) : همانا سبعی است که بدندان نگیرد جز آن...
-
داءالکلب
لغتنامه دهخدا
دأالکلب . [ ئُل ْ ک َ ] (ع اِ مرکب ) هاری . جنون سبعی . نوعی از مانیاست لکن گاهی بدخویی کند و گاهی مهربانی نماید و چاپلوسی کند همچون خوی سگان . صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: داء کلب عبارت است از جنون سبعی آنچنانی که با خشمی آمیخته ببازیچه و عبث آلو...
-
بچه خوره
لغتنامه دهخدا
بچه خوره . [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ خوَ / خ ُ رَ / رِ ] (نف مرکب ) جفت جنین . (یادداشت مؤلف ). || حیوان موهوم که بچه خورد.آل . (یادداشت مؤلف ). سبعی که بچه ها را رباید و خورد. || بواسیر لحمی رحم . (یادداشت مؤلف ). || سخت مولع به پسران . ...
-
سبعیه
لغتنامه دهخدا
سبعیه . [ س َ عی ی َ ] (اِخ ) نام دیگر اسماعیلیه ، و ایشان را به این جهت سبعیه می گفتند که در باب شمار ائمه بدور هفت هفت قائل بوده اند و امام هفتم را آخر ادوار می دانستند و مقصود ایشان از آخر ادوار قیامت بوده . بعلاوه تدبیر عالم سفلی را با کواکب سبعه...
-
مستسبع
لغتنامه دهخدا
مستسبع. [ م ُ ت َ ب َ ] (ع ص ) بر جای خشک شده .به حالت بی حرکتی درآمده از دیدار دشمن چون موش آنگاه که گربه ببیند یا شکاری آنگاه که شیر بیند. هراسی سخت که نخجیر را از دیدار ددگان دست دهد که آنان رااز جنبش و رفتار بازدارد. (یادداشت مرحوم دهخدا).- مستسب...
-
بهیمی
لغتنامه دهخدا
بهیمی . [ب َ می ی ] (ص نسبی ) منسوب به بهیمه که بمعنی چارپایه است . (از غیاث ) (از آنندراج ). منسوب به بهیمه . حیوانی . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : بر لذت بهیمی چون فتنه گشته ای بس کرده ای بدان که حکیمت بود لقب .ناصرخسرو.و از عادت بهیمی و طب...
-
عسلق
لغتنامه دهخدا
عسلق . [ ع َ ل َ / ع َ س َل ْ ل َ / ع ِ ل ِ ] (ع اِ) سراب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || گرگ . (منتهی الارب ). ذئب . (اقرب الموارد). || شیر بیشه . || هر درنده ٔ شکاری . (منتهی الارب ). هر سَبُعی که بر صید و شکار جرأت کند. (از اقرب الموارد). || ...
-
فاطمی
لغتنامه دهخدا
فاطمی . [ طِ می ی / می ] (ص نسبی ) منسوب است به حضرت فاطمه . (سمعانی ). در ایران خانواده های بسیاری که از نسل خاندان رسالت اند خود را فاطمی خوانده اند، و اولاد رسول را از جانب فاطمه ٔ زهرا فاطمی گویند. (از یادداشت بخط مؤلف ). || پیروان مذهب اسماعیلی...
-
باطنی
لغتنامه دهخدا
باطنی . [ طِ ] (ص نسبی ) منسوب است به فرقه ٔ موسوم به باطنیه . آنکه بطریقه ٔ باطنیه گرویده باشد. سَبعی . قرمطی . هفت امامی . اسماعیلی . تعلیمی . فاطمی . رفیق . (النقض حاشیه ٔ ص 93). ج ، باطنیان و باطنیون : باطنش هست دیگر و ظاهرش دیگر است گویی شده ست ...
-
طنافسی
لغتنامه دهخدا
طنافسی . [ طَ ف ِ ] (اِخ ) سمعانی آرد: این کلمه نسبت به طنفسه است و سه برادر بدان منسوبند:1 - ابوحفص عمربن عبیدبن ابی امیة طنافسی حنفی کوفی . وی از ابواسحاق سبعی و سماک بن حرب روایت دارد و اسحاق بن ابراهیم و اهل عراق از وی روایت کرده اند. عمر بسال 18...
-
نبر
لغتنامه دهخدا
نبر. [ ن ِ ] (ع اِ) کنه و کرمی است که پوست شتر به رفتن آن آماسد و آبله ناک گردد، یا نوعی از مگس ، یا نوعی از دد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). چیزی است که برشتر برود، پوست شتر برآماهد [ = برآماسد ] . (السامی ). کنه و کرمکی که چون بر...
-
منتفی
لغتنامه دهخدا
منتفی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نیست شونده . (غیاث ). نیست شونده و دورشونده و یکسوی گردنده . (آنندراج ). دورشده و یکسوگردیده و نیست و نابود شده .(ناظم الاطباء). از بین رونده . از میان رفته . سپری شده : چه روح در این کشف به مشاهده متفرد بودو کذب از او منتف...
-
شجاعت
لغتنامه دهخدا
شجاعت . [ ش َ / ش ِ / ش ُ ع َ ] (از ع ، اِمص ) (مأخوذ از شجاعة عربی ) دلیر شدن در کارزار. صفتی است از صفات اربعه ٔ جمیله که حد وسط است بین تهور و جبن . دلاوری . دل داری . دلیری . صاحب بأس . (یادداشت مؤلف ). قوتی است متوسط میان جبن و تهور. (غیاث ال...
-
ربع
لغتنامه دهخدا
ربع. [ رَ ] (ع اِ) سرای . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء) (دهار) (از شعوری ج 2 ورق 8) (ناظم الاطباء). ج ، رِباع ، رُبوع ، اَرْبُع، اَرباع . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خانه ، در هر کجا باشد. (ا...