کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سبزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سبزی
/sabzi/
معنی
۱. گیاهی که خام یا پختۀ آن خورده شود، مانند تره، جعفری، گشنیز، اسفناج، نعناع، ترخون، ریحان؛ سبزیخوردن؛ سبزی خوردنی.
۲. (اسم) گیاه و سبزه: ◻︎ برینگونه تا هفت سال از جهان / ندیدند سبزی کهان و مهان (فردوسی: ۷/۱۷)، ◻︎ به سبزی کجا تازه گردد دلم / که سبزی بخواهد دمید از گلم (سعدی۱: ۱۸۴).
۳. (حاصل مصدر) حالت و چگونگی هر چیز سبز؛ سبز بودن؛ رنگ سبز داشتن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
greenness, plant, vegetable, verdure
-
جستوجوی دقیق
-
سبزی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) صراحی .
-
سبزی
فرهنگ فارسی معین
(سَ) 1 - (حامص .) سبز بودن . 2 - طراوات ، شادابی . 3 - (اِ.) گیاهی که خام یا پختة آن را می خورند. مانند: نعناع ، ترخون ، ریحان و جزو آن ها. ؛ ~خوردن هر یک از سبزی هایی که به صورت خام خورده می شود. ؛ ~ پاک کن ~کنایه از: متملق ، چاپلوس .
-
سبزی
لغتنامه دهخدا
سبزی . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دهدز بخش دهدز شهرستان اهواز واقع در 24 هزارگزی جنوب باختر دهدز. هوای آن گرم و دارای 60 تن سکنه است . آب آنجا از رود کارون تأمین میشود. محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت . راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ا...
-
سبزی
لغتنامه دهخدا
سبزی . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان شوشتر واقع در 26 هزارگزی جنوب خاوری شوشتر و 10 هزارگزی خاوری راه تابستان رو شوشتر به بندقیر. کنار باختری رود گرگر. هوای آن گرم و دارای 80 تن سکنه است . محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت ...
-
سبزی
لغتنامه دهخدا
سبزی . [ س َ ] (حامص ) حالت و چگونگی سبز. منسوب بسبز، همچون سیاهی و سفیدی که منسوب بسیاه و سفید است . (برهان ) (آنندراج ) : دگر ره چو سبزی درآمد بشاخ سهی سرو را گشت میدان فراخ . نظامی .این رنگ به سبزی میزند؛ برنگ سبز می نماید. || خرمی و طراوت . (برها...
-
سبزی
لغتنامه دهخدا
سبزی . [ س َ ] (حامص ) سبز بودن . رنگ سبز داشتن . خُضْرة. (منتهی الارب ) (دهار).
-
سبزی
لغتنامه دهخدا
سبزی . [ س َ ] دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع در هفت هزار و پانصد گزی شمال خاوری مهاباد و 6 هزار و پانصد گزی باختر شوسه ٔ بوکان به میاندوآب . هوای آن معتدل و دارای 225 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات...
-
سبزی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، اسم) sabzi ۱. گیاهی که خام یا پختۀ آن خورده شود، مانند تره، جعفری، گشنیز، اسفناج، نعناع، ترخون، ریحان؛ سبزیخوردن؛ سبزی خوردنی.۲. (اسم) گیاه و سبزه: ◻︎ برینگونه تا هفت سال از جهان / ندیدند سبزی کهان و مهان (فردوسی: ۷/۱۷)، ◻︎ به سبزی کجا ت...
-
سبزی
دیکشنری فارسی به عربی
خضار , خضراوات
-
سبزی
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: sawzi طاری: sowzi طامه ای: sowzi طرقی: sowzi کشه ای: sowzi نطنزی: sowzi
-
واژههای مشابه
-
herb flavour
طعم سبزی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] طعم عطرمایههای روغنی موجود در سبزیهای خوراکی که به غذا افزوده میشود
-
قرمه سبزی
فرهنگ فارسی معین
( ~ . سَ) (اِمر.) نوعی خورش ایرانی با قطعات گوشت و لوبیا (معمولاً قرمز) و سبزی خرد کرده .
-
سبزی خوردن
لغتنامه دهخدا
سبزی خوردن . [ س َ ی ِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) انواع سبزی که خام خورند، چون : تره (گندنا)، جعفری ، گشنیز، ترخان ،مرزه ، ریحان ، تربچه ، شاهی ، پیازچه ، نعناع و غیره .
-
سبزی دادن
لغتنامه دهخدا
سبزی دادن . [ س َ دَ ] (مص مرکب ) برنگ سبز درآمدن . سبز شدن . || روییدن آغاز کردن . رستن گرفتن . حیات نباتی پدید آمدن : اگر تخت جویی هنر بایدت چو سبزی دهد شاخ ، بر بایدت .فردوسی .