کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سبزپوشان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سبزپوشان
لغتنامه دهخدا
سبزپوشان . [ س َ ] (اِخ ) مرکز بلوک علامرودشت در ناحیه ٔ دشتی و همان علامرودشت است . (فارسنامه ٔ ناصری گفتار 2 ص 227). از بنادر خلیج فارس .
-
جستوجو در متن
-
اسفندیار
لغتنامه دهخدا
اسفندیار. [ اِ ف َ ](اِخ ) موضعی در مشرق سبزپوشان (نواحی خلیج فارس ).
-
سبزپوش
لغتنامه دهخدا
سبزپوش . [ س َ ] (نف مرکب ) پوشنده ٔ سبز. آنکه لباس سبز در بر کرده باشد : گل همی گل گردد و سنگ سیه یاقوت سرخ زین بهار سبزپوش تازه روی آبدار. فرخی .گرد آورم سیاهی دیبای سبزپوش زنجیرزلف و سروقد و سلسله عذار. منوچهری .برون رفته چو وهم تیزهوشان ز خرگاه ک...
-
کعبه وار
لغتنامه دهخدا
کعبه وار. [ ک َ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند کعبه . شبیه کعبه : کعبه وارم مقتدای سبزپوشان فلک کز وطای عیسی آید شقه ٔ دیبای من .خاقانی .
-
سبزپوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) sabzpuš ۱. آنکه جامۀ سبز در بر کرده باشد: ◻︎ سبزپوشی چو فصل نیسانی / سرخرویی چو صبح نورانی (نظامی۴: ۶۸۵)، ◻︎ سبزپوشان خطت برگرد لب / همچو حورانند گرد سلسبیل (حافظ: ۱۰۱۹).۲. [مجاز] درخت پوشیده از برگ سبز۳. [مجاز] زمین پوشیده از گیاه و سب...
-
عطرسای
لغتنامه دهخدا
عطرسای . [ ع ِ ] (نف مرکب ) عطرسا. عطرساینده . || معطرکننده . خوشبوسازنده . (فرهنگ فارسی معین ) : چون گل از کام خود برآر نفس کام تو عطرسای کام تو بس . نظامی .ز بس صاف پالوده عطرسای بسا مغز پالوده کآمد بجای . نظامی .نقل دهن غزلسرایان ریحانی مغز عطرسای...
-
معلم
لغتنامه دهخدا
معلم . [ م ُ ل َ ] (ع ص ) نقش دار و مخطط، چه عَلَم به معنی نقش و نشان است . (غیاث ) (آنندراج ). نگارکرده . نگارین . مطرز. منقش (جامه و جز آن ). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ز اشک ابر نیسانی به دیبا شاخ شد معلم ز بوی باد آذاری به عنبر شاخ شد معجون . ...
-
شقه
لغتنامه دهخدا
شقه . [ ش ِق ْ ق َ / ق ِ ] (از ع ، اِ) پاره و قطعه از کاغذ و پارچه و جز آن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کاغذ. (غیاث ) : طغراکش این مثال مشهوربر شقه چنان نبشت منشور. نظامی .- شقه ٔ کاغذ ؛ قطعه ٔ کاغذ. صفحه ٔ کاغذ : چو بر شقه ٔ کاغذ آمد عبیرشد اندام کا...
-
مقتدا
لغتنامه دهخدا
مقتدا. [ م ُ ت َ ] (ع ص ،اِ) آنکه مردمان پیروی آن می نمایند و تقلید از وی می کنند. پیشوا. (از ناظم الاطباء). کسی که مردمان پیروی او نمایند. (غیاث ). پیشوا. (آنندراج ). پیشرو. اُسوَه . قدوه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بی علم بر عمل چو خران می چرا ...
-
کازرونی
لغتنامه دهخدا
کازرونی . [ زِ ] (اِخ ) ابواسحاق ابراهیم بن شهریار کازرونی در روزیکشنبه پانزدهم رمضان سال 532 هَ . ق . در شمال کازرون در خانه ای که پس از مرگ پدر به برادرش حسین بن شهریار رسید زاده شد. پدر و مادرش ،هر دو، اسلام آورده بودند. جدش که زادانفرخ نام داشت و...
-
دیبا
لغتنامه دهخدا
دیبا. (اِ) قماشی باشد از حریر الوان . (برهان ). قماشی است ابریشمین در نهایت نفاست . (برهان ذیل طراز). و دیبه حریر نیک و دیباج معرب آن است . (انجمن آرا). حریر نیک . (آنندراج ). نوعی از جامه ٔ ابریشمی و منقش باشد. (غیاث ) (آنندراج ). جامه ٔ ابریشمین ،د...
-
شیراز
لغتنامه دهخدا
شیراز. (اِخ ) نام شهری دلگشا در فارس که اکنون حاکم نشین این مملکت است و شراب آنجا در خوبی معروف همه ٔ عالم و موطن شیخ سعدی و خواجه حافظ و مقبره ٔ آنها در این شهر مزار عامه . (ناظم الاطباء). نام شیراز ظاهراً در الواح عیلامی مکشوف در تخت جمشید به صورته...
-
بالا
لغتنامه دهخدا
بالا. (ق ،اِ) فراز. (فرهنگ اسدی ). مقابل نشیب . بر. (هفت قلزم ) (آنندراج ). معال . (منتهی الارب ). زبر. (برهان قاطع)(انجمن آرای ناصری ). فوق . روی . (غیاث اللغات ) (برهان ) (هفت قلزم ). مقابل زیر. مقابل پائین : تو بر مایه ٔ دانش خود مایست که بالای هر...