کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سبزه میر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سبزه میدان
لغتنامه دهخدا
سبزه میدان . [ س َ زَ / زِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) میدانی که سبزه در آن بُوَد.میدان که بسبزه و گل و گیاه آراسته بُوَد. هر میدان که در آن گل و گیاه بُوَد. رجوع به سبزمیدان شود.
-
سبزه میدان
لغتنامه دهخدا
سبزه میدان . [ س َ زَ م َ ] (اِخ ) نام میدانی است در تهران نزدیک میدان ارک در جلو بازار. رجوع به سبزمیدان شود. || نام میدانی است در رشت . || نام میدانی در قزوین مقابل عمارت عالی قاپو. رجوع به سبزمیدان شود.
-
سبزه ناک
لغتنامه دهخدا
سبزه ناک . [ س َ زَ / زِ ] (ص مرکب ) سبزه زار. دارای سبزه : خضر؛ جای سبزه ناک . (منتهی الارب ). اقضاب ؛ سبزه ناک شدن زمین . (منتهی الارب ).
-
سبزه وار
لغتنامه دهخدا
سبزه وار. [ س َ زَ ] (اِخ ) رجوع به سبزوار شود.
-
سبزه وند
لغتنامه دهخدا
سبزه وند. [ س َ زَ وَ ] (اِخ ) شاخه ای از تیره ٔ بسحاق هیهاوند از طایفه ٔ چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
-
سبزه درسبزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (موسیقی) sabzedarsabze = سبزدرسبز
-
سبزه زار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sabzezār زمین سبز و خرم؛ زمینی که گیاه فراوان در آن روییده باشد؛ علفزار؛ چمنزار.
-
سبزه ناک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سبزناک› [قدیمی] sabzenāk جایی که در آن گیاههای تازه روییده؛ دارای سبزه؛ سبزهزار؛ جای سبز.
-
سبزه قبا
لهجه و گویش تهرانی
مرغی سبز رنگ
-
سبزه میان جنگل
دیکشنری فارسی به عربی
فسحة
-
گل و سبزه
فرهنگ گنجواژه
گلکاری.
-
جستوجو در متن
-
گلستان زاده
لغتنامه دهخدا
گلستان زاده . [ گ ُ ل ِ دَ / دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بستان زاده . گل و سبزه . (آنندراج ). آنچه در گلستان رسته است : این طفل کبودپوش بستان زاده از صفحه ٔ دشت بایدش داد سبق . میر الهی همدانی (از آنندراج ).گلستان زادگان دارند دلکش صورتی اماحیا از روی گ...
-
دیم
لغتنامه دهخدا
دیم . [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ دیمة، باران پیوسته . (منتهی الارب ) : ابر خوانی کف او را بگه جود مخوان کز کف خواجه درم بارد و از ابر دیم . فرخی .ور تو گوئی که کف میر چو ابر است خطاست که کف میر درم بارد و از ابر دیم .فرخی .تا سبزه تازه تر بود و آب تیره ترجائ...
-
ستاک
لغتنامه دهخدا
ستاک . [ س ِ ] (اِ) هر شاخ نورسته ٔ تازه و نازک را گویند که از بیخ درخت بجهد. (برهان ) (غیاث ). ستاخ است که شاخ تازه رسته باشد. (آنندراج ). شاخی بود که از درخت نو برون آید یا از بیخش یا از بنش و آن شاخ تازه و نازک باشد. (اوبهی ). شاخ نو باشد که از بن...
-
داغگاه
لغتنامه دهخدا
داغگاه . (اِ مرکب )جای داغ بر بدن آدمی یا حیوان . داغ جای : بوسه بر داغگاه او دادی بندیی را ز بند بگشادی . نظامی . || آنجای از بشره که برآن داغ نهند. || دیوان کچهری چرا که کاغذها آنجا به مهر میرسند. (غیاث ). صاحب آنندراج آرد: در ایران جایی است که اکث...