کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سبزه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سبزه
/sabze/
معنی
۱. گیاه تازه و سبز که از زمین چیده نشده باشد؛ گیاه نورسته؛ گیاه تازهروییده: ◻︎ این سبزه که امروز تماشاگه ماست / تا سبزۀ خاک ما تماشاگه کیست (خیام: ۶۷).
۲. چمن: ◻︎ رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید / وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید (حافظ: ۴۶۴).
۳. نوعی کشمش سبزرنگ؛ کشمش سبز.
۴. (صفت) کسی که چهرهاش اندکی تیره و به رنگ گندم باشد؛ گندمگون.
۵. گیاه سبز زینتی که پیش از عید نوروز برای سفرۀ هفتسین در ظرف کوچکی میرویانند.
〈 سبزهٴ بهار: [قدیمی]
۱. گیاهان و سبزیهای فصل بهار.
۲. زمین سبز و خرم در فصل بهار.
۳. (موسیقی) از الحان قدیم ایرانی؛ سبزبهار: ◻︎ بر سبزۀ بهار نشینی و مطربت / بر سبزۀ بهار زند «سبزۀ بهار» (منوچهری: ۴۰).
〈 سبزهدرسبزه:
۱. سبزهزارهای پیوسته به هم.
۲. سبزهزار وسیع و پرگیاه: ◻︎ دید نزهتگهی گرانپایه / سبزهدرسبزه، سایهدرسایه (نظامی۴: ۵۹۸).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اسمر، سبزچهره، سیهچرده، سبزهرو، گندمگون ≠ سپیدپوست
۲. چمن، علف، گیاه
دیکشنری
brunet, green, olive, pasture
-
جستوجوی دقیق
-
سبزه
واژگان مترادف و متضاد
۱. اسمر، سبزچهره، سیهچرده، سبزهرو، گندمگون ≠ سپیدپوست ۲. چمن، علف، گیاه
-
سبزه
لغتنامه دهخدا
سبزه . [ س َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) سبزی . گیاه نورسته . گیاه خودروی نورسته . رستنی و نبات . (آنندراج ). علف و گیاه . گیاه که در قطعه زمینی رویَد. (از فرهنگ نظام ). علف های سبز. گیاه و علف تنک که در کنار هم روید و از خاک بسیار نشود و ساقه ای باریک و پر...
-
سبزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sabze ۱. گیاه تازه و سبز که از زمین چیده نشده باشد؛ گیاه نورسته؛ گیاه تازهروییده: ◻︎ این سبزه که امروز تماشاگه ماست / تا سبزۀ خاک ما تماشاگه کیست (خیام: ۶۷).۲. چمن: ◻︎ رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید / وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید (حافظ...
-
سبزه
دیکشنری فارسی به عربی
اخضر , اسمر , خضار , خضراوات , عشب
-
سبزه
لهجه و گویش تهرانی
گندمگون.
-
واژههای مشابه
-
کانی سبزه
لغتنامه دهخدا
کانی سبزه . [ س َ زِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد. واقع در 27هزارگزی شمال خاوری بوکان و 25500 گزی خاور شوسه ٔ بوکان به میاندوآب . ناحیه ای است کوهستانی معتدل و دارای 35 تن سکنه . از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات ، توتون و...
-
سبزه گلخن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گُ خَ) (اِمر.) 1 - گیاهی که بر روی سرگین روید که آن را برای گرم کردن حمام جمع می کردند. 2 - مجازاً زن زیبا از خاندان پست . 3 - مال دنیا.
-
سبزه زار
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِمر.) علفزار.
-
سبزه ٔ بهار
لغتنامه دهخدا
سبزه ٔ بهار. [ س َ زَ / زِ ی ِ ب َ ] (اِ مرکب ) نام نوایی و لحنی باشداز موسیقی . (برهان ) (آنندراج ) (رشیدی ) : چون سبزه ٔ بهار بود نای عندلیب چون بند شهریار بود صوت طیطوی . منوچهری .بر سبزه ٔ بهار نشینی و مطربت بر سبزه ٔ بهارزند سبزه ٔ بهار. منوچهری...
-
سبزه ٔ بیدار
لغتنامه دهخدا
سبزه ٔ بیدار. [ س َ زَ / زِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سبزه ٔ بالیده . (آنندراج ).
-
سبزه ٔ بیگانه
لغتنامه دهخدا
سبزه ٔ بیگانه . [ س َ زَ / زِ ی ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) سبزه ٔ خودرو. (غیاث ). سبزه ٔ بی موقع که قابل پیراستن و برکندن باشد. (آنندراج ) : تلاش صحبت آئینه رویی می کند شوقم که جوهر را نگاهش سبزه ٔ بیگانه میداند.صائب (از آنندراج ).
-
سبزه ٔ خضروش
لغتنامه دهخدا
سبزه ٔ خضروش . [ س َ زَ / زِ ی ِ خ ِض ْرْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جوانی . (آنندراج ).
-
سبزه اندرسبزه
لغتنامه دهخدا
سبزه اندرسبزه . [ س َ زَ / زِ اَ دَ س َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) بمعنی سبزاندرسبز که نام لحن نهم باشد از سی لحن باربد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به آهنگ و سبزاندرسبز شود.
-
سبزه چی
لغتنامه دهخدا
سبزه چی . [ س َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) نوعی زردآلو : و انواع فواکه زردآلوی سبزه چی و انبرود ملچی . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 137).