کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سبخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سبخت
لغتنامه دهخدا
سبخت . [ س ِ ب ُ ] (اِ) سه نجات داد، یعنی گفتار نیک و رفتار نیک و پنداشت نیک . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
سبخت
لغتنامه دهخدا
سبخت . [ س ِ ب ُ ] (اِخ ) نام پدر ابی بکر یوسف بن دیزویه ٔ دینوری ملقب به سقلاب .
-
سبخت
لغتنامه دهخدا
سبخت . [ س ُب ْ ب َ ] (اِخ ) لقب ابی عبیده . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
صبخة
لغتنامه دهخدا
صبخة. [ ص َ ب َ خ َ ] (ع ص ، اِ) زمین شوره . ج ، صباخ . (منتهی الارب ). رجوع به کلمه ٔ ذیل شود.
-
صبخة
لغتنامه دهخدا
صبخة. [ ص َ خ َ] (ع ص ، اِ) زمین شوره است . رجوع به صَبَخَة شود.
-
سبخة
لغتنامه دهخدا
سبخة. [ س َ ب ِ خ َ ] (ع اِ) سَبْخَة سَبَخة. زمین شوره ناک . ج ، سباخ . (منتهی الارب ). شوره زار.شورستان . (مهذب الاسماء). || جامه ٔ غوک یاچیزی است دیگر که بجامه ٔ غوک ماند. (منتهی الارب ).
-
سبخة
لغتنامه دهخدا
سبخة. [ س َب ْ ب َ خ َ ] (اِخ ) از قراء بحرین است . (معجم البلدان ).
-
سبخة
لغتنامه دهخدا
سبخة. [ س َب ْ ب َ خ َ ] (اِخ ) موضعی است ببصره . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ). منطقه ای است نزدیک بصره مقر صاحب رنج . (ابن اثیر ج 7 ص 58).
-
جستوجو در متن
-
سبختی
لغتنامه دهخدا
سبختی . [ س َ ب ُ ] (ص نسبی ) منسوب است به سبخت که انتساب خانوادگی است . (الانساب سمعانی ). نسبتی است به سبخت و او جد ابی بکر محمدبن یوسف بن دیزویةبن سبخت الدینوری السبختی معروف بسقلاب است . (لباب الانساب ).
-
ابوعبیدة
لغتنامه دهخدا
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) سُبخت . رجوع به ابوعبیدة معمربن مثنی شود.
-
بختن
لغتنامه دهخدا
بختن . [ ب ُ ت َ ] (مص ) (پهلوی و مصدر دوم آن بزشن ). رهائی بخشیدن و نجات دادن . رستگاری بخشیدن . و از این مصدر است نامهای سبخت ، چهاربخت ، مرابخت ، بختیشوع ، یشوع بخت ، سی بخت ، هفتان بخت و مهبزد. (یادداشت مؤلف ).
-
بوخت
لغتنامه دهخدا
بوخت . [ ب ُ / بُو ] (ن مف ) بُخت . نجات داده . نجات یافته . درترکیب اسماء آید: سه بوخت . سبخت . چهاربوخت . صهاربخت . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بُخت و بوختن شود.
-
بحرین
لغتنامه دهخدا
بحرین . [ ب َ رَ ] (اِخ ) سرزمینی واقع در طول ساحل غربی خلیج فارس که از قبل از ظهور اسلام مسکن قبائل ایرانی و قلیلی عرب و جزء قلمرو ایران بوده است و در آن اوان و بعد از آن حاکمی ایرانی به لقب سبخت در هجر کرسی آن مملکت مقر داشت و سبخت بمعنی رهانیده ٔ ...