کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سبحه سنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سبحه سنج
لغتنامه دهخدا
سبحه سنج . [ س ُ ح َ / ح ِ س َ ] (نف مرکب ) تسبیح خوان . (آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
سبحة
لغتنامه دهخدا
سبحة. [ س َ ح َ ] (اِخ )اسب جعفربن ابی طالب رضی اﷲ عنه . (منتهی الارب ). و نام اسب نبی صلی اﷲ علیه و آله و سلم . (منتهی الارب ).
-
سبحة
لغتنامه دهخدا
سبحة. [ س َ ح َ ] (ع اِ) (اصطلاح صوفیه ) تاریکی است که حق عز اسمه عالم و عالمیان را در آن آفرید. سپس رشحه ای از نور خود بر عالمیان پاشید پس هر که را از آن نور بهره ای رسید، هدایت یافت و هر کس از آن بی بهره ماند گمراه و سرگردان ماند. رجوع به کشاف اصطل...
-
سبحة
لغتنامه دهخدا
سبحة. [ س َ ح َ ] (ع اِ) یکی سَبْح . رجوع به سبح شود. || جامه ٔ چرمین . جامه هائی از پوست . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
سبحة
لغتنامه دهخدا
سبحة. [ س ُ ح َ ] (ع اِ) دعا. گویند: قضیت سبحتی . (اقرب الموارد). دعا و ذکر. (منتهی الارب ). || نماز تطوع یعنی نافله ، زیرا نمازگزار در آن تسبیح گو است . (از اقرب الموارد). نماز نفل ، یقال : قضیت سبحتی ؛ ای تطوعی . (منتهی الارب ). || مهره ٔ تسبیح . (...
-
سَبِّحْهُ
فرهنگ واژگان قرآن
او را تسبيح گو - او را از عيب و نقص بري بدان
-
فال سبحه
لغتنامه دهخدا
فال سبحه . [ ل ِ س ُ ح َ / ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) استخاره ٔ مشهور که از سبحه گیرند. (آنندراج ) : اختر دلیل و صدق سبیل و قضا وکیل در بند فال سبحه ٔ صددانه ام هنوز. نظیری .رجوع به استخاره شود.
-
سبحه دار
لغتنامه دهخدا
سبحه دار. [ س ُ ح َ / ح ِ ] (نف مرکب ) ذاکر. (شرفنامه ٔ منیری ). عابد و متذکر. (ناظم الاطباء). || مستغفر. (شرفنامه ٔ منیری ).
-
سبحه گردان
لغتنامه دهخدا
سبحه گردان . [ س ُ ح َ / ح ِ گ َ ] (نف مرکب ) گرداننده ٔ دانه های تسبیح . تسبیح گرداننده : این یکی پیر تنگ میدانی است وآن دگر زال سبحه گردانیست .سنایی .
-
امام سبحه
لغتنامه دهخدا
امام سبحه . [ اِ م ِ س ُ ح َ / ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دانه ٔ بزرگ تسبیح . شیخک . رجوع به ترکیبات امام شود.
-
سبحة اللـه
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی] [قدیمی] sobhatollāh جلال خداوند.〈 سبحات وجهاللـه: [قدیمی] جلال و عظمت باریتعالی؛ انوار الهی.
-
انگشت سبحه
واژهنامه آزاد
انگشت اشاره باشد
-
جستوجو در متن
-
کف
لغتنامه دهخدا
کف . [ ک َف ف / ک َ ] (ع اِ) پنجه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن ) (مهذب الاسماء) (زمخشری ) (غیاث ). دست ، یا دست تابند دست ، گویند «مد الیه کفَّه ُ لیسأله » یا راحت باانگشتان .گویند از آن بابت کف گفته اند که تن را از آزار نگه می دار...