کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سبب ساختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سبب ساختن
لغتنامه دهخدا
سبب ساختن . [ س َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) تسبیب . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). تقییض . (ترجمان القرآن ). آماده کردن سبب . رجوع به سبب و سبب سازی شود.
-
واژههای مشابه
-
سَبَبٍ
فرهنگ واژگان قرآن
وسيله - طريق - طناب (سبب به معناي هر چيزي است که با آن و به وسيله آن چيز ديگري را به دست ميآورند و به همين جهت است که طناب را سبب ميگويند چون به وسيله آن آب از چاه بيرون ميآورند و طريق را سبب ميگويند چون به وسيله آن به مقصد ميرسند و " در" را سبب ميگ...
-
سبب شدن
واژگان مترادف و متضاد
باعث شدن، انگیزه شدن، موجب شدن، مسبب شدن، وسیلهگشتن، وسیله شدن
-
بی سبب
فرهنگ واژههای سره
بیهوده
-
etiologic/ etiological
سببشناختی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] مربوط به سببشناسی
-
etiology 2
سببشناسی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] بررسی و مطالعۀ عوامل بیماریزا و طریقۀ انتقال آنها به بدن میزبان
-
سبب دعوی
لغتنامه دهخدا
سبب دعوی . [ س َ ب َ ب ِ دَع ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح حقوق ) حقی که مورد دعوی قرار گرفته منشئی دارد که اصطلاحاً آن منشاء را «سبب دعوی » گویند. (از فرهنگ حقوقی لنگرودی ).
-
سبب ساز
لغتنامه دهخدا
سبب ساز. [ س َ ب َ ] (نف مرکب ) سازنده ٔ سبب . ایجاد کننده ٔسبب . || (اِخ ) باریتعالی . مسبب الاسباب .
-
سبب سازی
لغتنامه دهخدا
سبب سازی . [ س َ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل سبب ساز. وسیله سازی : از سبب سازیش من سودائیم وز سبب سوزیش سوفسطائیم . مولوی .در سبب سازیش سرگردان شدم در سبب سوزیش هم حیران شدم . مولوی .رجوع به سبب شود.
-
سبب سوزی
لغتنامه دهخدا
سبب سوزی . [ س َ ب َ ] (حامص مرکب ) نابود کردن سبب . از میان بردن سبب : از سبب سازیش من سودائیم وز سبب سوزیش سوفسطائیم . مولوی .در سبب سازیش سرگردان شدم وز سبب سوزیش هم حیران شدم .مولوی .
-
بی سبب
لغتنامه دهخدا
بی سبب . [ س َ ب َ ] (ق مرکب ) (از: بی + سبب ) بی جهت . بی دلیل . بلاژ. بلاش . (ناظم الاطباء). بی تقریب : نمودند کاین زعفران گونه خاک کند مرد را بی سبب خنده ناک . نظامی .گر تو برگردیدی از من بیگناه و بی سبب تا مگر من نیز برگردم غلط ظن میبری . سعدی .ا...
-
سبب ساز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] sababsāz سازندۀ سبب؛ به وجودآورندۀ سبب.
-
سبب سوزی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] sababsuzi نابود کردن سبب: ◻︎ در سببسوزیش من سوداییم / در خیالاتش چو سوفسطاییم (مولوی: ۵۶).
-
سبب شدن
دیکشنری فارسی به عربی
سبب