کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سباق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سباق
/sabbāq/
معنی
بسیار پیشیگیرنده؛ آنکه همواره پیشی جوید و پیش افتد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سباق
فرهنگ فارسی معین
(س ) [ ع . ] (مص ل .) پیشی گرفتن .
-
سباق
لغتنامه دهخدا
سباق . [ س َ ] (اِخ ) نام وادی است به دهناء. (معجم البلدان ).
-
سباق
لغتنامه دهخدا
سباق . [ س َب ْ با ] (ع ص ) سبقت گیرنده . (اقرب الموارد): هو سباق غایات ؛ او فراهم آورنده ٔ نیزه های سبقت است یعنی بر دیگری سبقت گیرنده است . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). حائز قصبات السبق فی الفضائل و المناقب و المآثر. (اقرب الموارد).
-
سباق
لغتنامه دهخدا
سباق . [ س ِ ] (ع مص ) پیشی کردن در دویدن . (اقرب الموارد) (آنندراج ) (غیاث ). پیشی گرفتن . (دهار) (زوزنی ) : و در حلبات فرزانگی و مضمار مردانگی قصب سباق از اکفا و اقران ربوده . (جهانگشای جوینی ).هین چرا کردی شتاب اندر سباق گفت از افراطمهر و اشتیاق ....
-
سباق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] sabbāq بسیار پیشیگیرنده؛ آنکه همواره پیشی جوید و پیش افتد.
-
سباق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] sebāq ۱. پیشی گرفتن؛ پیشی جستن.۲. اسبدوانی.۳. (اسم) هر مسابقهای که بین دو یا چند تن باشد.۴. (اسم) پابند پرندگان شکاری که از چرم یا جنس دیگر است.
-
واژههای مشابه
-
سباق بردن
لغتنامه دهخدا
سباق بردن . [ س ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) پیشی گرفتن . جلو افتادن : ای خداوندخراسان و شهنشاه عراق ای بمردی و بشاهی برده از شاهان سباق .منوچهری .
-
سباق القوارب
دیکشنری عربی به فارسی
مسابقه کرجي راني , پارچه نخي سفت بافت
-
سیاق و سباق
واژهنامه آزاد
از سوق به معنای بعد و قبل سیاق:بعد سِباق:قبل مثال:هنگام مطالعه آیات قرآن،به سیاق و سِباق آن،توجّه کنید.
-
واژههای همآوا
-
صباغ
واژگان مترادف و متضاد
رنگرز، رنگساز
-
صباغ
لغتنامه دهخدا
صباغ . [ ص َب ْ با ] (ع ص ) صیغه ٔمبالغت از صبغ. رنگرز. رنگ ساز. || دروغ گوی که سخن را رنگ میدهد و دگرگون می سازد و فی الحدیث :اکذب الناس الصباغون قیل یحتملهما. (منتهی الارب ).
-
صباغ
لغتنامه دهخدا
صباغ . [ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صبغ. نانخورش . (منتهی الارب ).
-
صباغ
لغتنامه دهخدا
صباغ . [ ص ِ ] (ع اِ) رنگ . (منتهی الارب ).