کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سباع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سباء
لغتنامه دهخدا
سباء. [ س َ ] (ع مص ) مَی خری . (منتهی الارب ). خمر خریدن زبهر خوردن . (تاج المصادر بیهقی ص 90). || (اِ) سبا (به قصر). چوبی که سیل آن رااز جایی بجایی برد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
سباء
لغتنامه دهخدا
سباء. [ س َ ب َءْ ] (اِخ ) نام سوره ٔ سی و چهارم از قرآن ،مکیه و آن پنجاه و چهار آیت است ،پس از احزاب و پیش از ملائکه . و آن را سباء از این جهت خوانده اند که آیه ٔ 15 این آیه است : لقد کان لسباء فی مسکنهم آیة...
-
سباء
لغتنامه دهخدا
سباء. [ س َب ْ با ] (ع ص ) (مهموز) می فروش . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).
-
سباء
لغتنامه دهخدا
سباء. [ س ِ ] (ع اِ) می . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
سباء
لغتنامه دهخدا
سباء. [ س ِ ] (ع مص ) (ناقص یایی ) اسیر گرفتن . (اقرب الموارد). || حمل کردن خمر از شهری بشهری . (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ). || دل بردن معشوق از عاشق . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
حبیب
لغتنامه دهخدا
حبیب . [ ح َ ](اِخ ) ابوجمعة سباع الانصاری . رجوع به حبیب بن سباع شود.
-
آقوش
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) درندگان ، سباع .
-
ابومحمد
لغتنامه دهخدا
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) سباع الموصلی . رجوع به سباع ... شود.
-
عرک
لغتنامه دهخدا
عرک . [ ع َ ] (ع اِ) پلیدی ددگان . (منتهی الارب ). پلیدی سباع و ددگان . (ناظم الاطباء). خُرء و پلیدی سباع . (از اقرب الموارد).
-
طبی
لغتنامه دهخدا
طبی . [ طُ / طِ ] (ع اِ)سر پستان مادیان و سِباع و خر و اسب و ناقه و جز آن . ج ، اَطباء. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و فی المثل : جاوَزَالحزام ُ الطبیین ؛ ای اشتد الامر و تفاقم . (منتهی الارب ). پستان چارپا. (غیاث اللغات ). پستان سباع . (دهار). پستان گ...
-
سباعی
لغتنامه دهخدا
سباعی . [ س ِ ] (ص نسبی ) نسبتی است مر بنی سباع را. (الانساب سمعانی ).
-
کامگار
لغتنامه دهخدا
کامگار. (ص مرکب ، اِ مرکب ) نام یکی از طیور یا سباع شکاری که بغایت صیاد و شکاری می باشد. (برهان ). || هر سباع و مرغ شکاری که همه چیز گیر باشد. (از برهان ) (از فرهنگ سروری نسخه ٔ میرزا). هر مرغ شکاری دلیر گیرنده . (یادداشت مؤلف ).
-
چشپر
لغتنامه دهخدا
چشپر. [ چ َ / چ ِ پ َ ] (اِ) بمعنی نشان پا باشد عموماً. (برهان ) (آنندراج ). بمعنی چشفر است .(جهانگیری ). جای نشای پای آدمی . (از انجمن آرا). نشان پا. (ناظم الاطباء). جای پا عموماً. (فرهنگ نظام ).چشفر. رد پا. جای نهادن پا. رجوع به چشفر شود. || نشان پ...
-
غره
لغتنامه دهخدا
غره . [ غ ُ رَ / رِ ] (اِ صوت ) آواز رعد و سباع . غُرّه . (فرهنگ شعوری ). رجوع به غُرّه شود.
-
مرابض
فرهنگ فارسی معین
(مَ بِ) [ ع . ] (اِ.) ج مربض . 1 - مأوای گوسفندان به شب . 2 - مأوای سباع مانند شیر و گرگ .