کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سباشی تکین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سباشی تکین
لغتنامه دهخدا
سباشی تکین . [ س ُ ت َ ] (اِخ ) خویش و صاحب جیش ایلک خان که سمت حکومت خراسان را در آن زمان پیدا کرد. (حبیب السیر چ قدیم ص 332). سالار ایلک خان . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 551). رجوع به ترجمه ٔ تاریخ یمینی شود.
-
جستوجو در متن
-
ارتیاع
لغتنامه دهخدا
ارتیاع . [ اِ ] (ع مص ) ترسیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). بترسیدن . (زوزنی ). خوف . هراس . ترس : و استکان و استرجع بعد ان ارتاع و تفجع. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300). و سباشی تکین ، از ارتیاع اتباع ارسلان مکنت مقام و فرصت استجمام نیافت . (تر...
-
استجمام
لغتنامه دهخدا
استجمام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) باگیاه شدن زمین . || بسیار شدن آب چاه و گرد آمدن آن . پرآب شدن چاه . (منتهی الارب ). || دست بداشتن از آب کشیدن از چاه تا آب گرد آید. (تاج المصادر بیهقی ). || ماندگی افکندن . برآسودن . (منتهی الارب ): سباشی تکین از اتباع و...
-
صاحب جیش
لغتنامه دهخدا
صاحب جیش . [ ح ِ ج َ / ج ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) صاحب الجیش . سپهسالار لشکر : القبض علی اریارق الحاجب صاحب جیش الهند و کیف جری ذلک ... (تاریخ بیهقی ص 218).گشته داود نبی زراد لشکرگاه اوباز صاحب جیش آن لشکر سلیمان آمده . خاقانی .امیر ناصرالدین در عهد س...
-
ظفر
لغتنامه دهخدا
ظفر. [ ظَ ف َ ] (ع اِمص ) پیروزی . فیروزی . نصرت .فتح . غلبه . کامروائی . دست یافتن . کامیابی . نجاح . به مراد رسیدن . استیلا. پیروز شدن . پیشرفت : به صدر اندر نشسته شهریاری ظفریاری به کنیت بوالمظفر. لبیبی .کاروان ظفر و قافله ٔ فتح و مرادکاروانگاه به...
-
خزینه
لغتنامه دهخدا
خزینه . [ خ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) مخزن . (از ناظم الاطباء). انبار.آنجا که اشیاء را نگاه دارند. خزانه . (یادداشت بخط مؤلف ). در این معنی مقصود از خزینه محلی است که اشیاء اعم از قیمتی یا غیرقیمتی در آن نهند ولی معمولاً به محلی اطلاق میشود که در آنجا اشیا...
-
معدود
لغتنامه دهخدا
معدود. [ م َ ] (ع ص ) شمارکرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). شمرده شده و به حساب آمده و حساب شده . (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- معدود شدن ؛ شمرده شدن : به جهد قطره ٔ باران کجا شود معلوم به چاره برگ درختان کجا شود معدود. امیرمعزی .- معدود...
-
خویش
لغتنامه دهخدا
خویش . [ خوی ] (ضمیر) خود. خوداو. شخص . خویشتن . (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). در غیاث اللغات بنقل ازبهار عجم آمده است که خویش مرادف خود مگر قدری تفاوت است چرا که لفظ خود فاعل و فعل تنبیه او واقع میشود بخلاف خویش زیرا که می گویند خود میکند و نمیگوی...