کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
انجمن سای
لغتنامه دهخدا
انجمن سای . [ اَ ج ُ م َ ] (نف مرکب ) مصاحب و مقرب . (آنندراج ) : همه انجمن سای و انجم شناس بتدبیر هر شغل صاحب قیاس .نظامی .
-
چرب سای
لغتنامه دهخدا
چرب سای . [ چ َ ] (اِ مرکب ) نام یک قسم سوهان نرم است . (فرهنگ نظام ).
-
چرخ سای
لغتنامه دهخدا
چرخ سای . [ چ َ ] (نف مرکب ) چرخ ساینده . ساینده ٔ چرخ . فلک سای . آسمان سای : بس دل که چرخ سای و ستاره فسای بودچرخش کمین گشاد و ستاره کمان کشید.خاقانی .
-
تریاک سای
لغتنامه دهخدا
تریاک سای . [ ت َ / ت ِرْ ] (نف مرکب ) تریاک مال . (ناظم الاطباء). و رجوع به همین کلمه شود.
-
خوش سای
لغتنامه دهخدا
خوش سای . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِ) شمشاد. (ناظم الاطباء). بقش . (فیروزآبادی ): بقش ؛ درختی است و آنرابه فارسی خوش سای گویند. (منتهی الارب ). بقس . بوقس .
-
واژههای همآوا
-
سعی
واژگان مترادف و متضاد
۱. اهتمام، تقلا، تلاش، جد، جهد، کوشش، مجاهده، مساعی ۲. کوشیدن، کوشش کردن، اهتمام ورزیدن ≠ اهمال ورزیدن، سستی کردن ۳. آهنگ، قصد
-
سعی
فرهنگ واژههای سره
کوشش، پشتکار، تلاش
-
صئی
لغتنامه دهخدا
صئی . [ ص َ / ص ِ / ص ُ ئی ی ] (ع مص ) آوازکردن جوجه و عقرب . و فی المثل : یلدع و یصئی ؛ کسی را مثل زنند که ستم کند و شکوه آغازد. و منه جاء بما صأی و صمت ؛ ای بالمال الناطق و الصامت . منتهی الارب .
-
سعی
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کار کردن ، کوشش کردن . 2 - قصد کردن . 3 - دویدن بین صفا و مروه .
-
سعی
لغتنامه دهخدا
سعی . [ س َع ْی ْ ] (ع مص ) کوشیدن . (آنندراج ). کوشش . (غیاث ) : نه غم مدح تو از این دل کم نه در سعی تو بر این تن باز. مسعودسعد.دانه مادام که در پرده ٔ خاک نهان است هیچکس در پروردن وی سعی ننماید. (کلیله و دمنه ). موش چون موذی باشد... در هلاک وی سعی ...
-
سعی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] sa'y ۱. کار؛ کوشش.۲. قصد.۳. دویدن.〈 سعی بین صفا و مروه: (فقه) از مناسک حج که عبارت است از هفتمرتبه رفتن و برگشتن بین صفا و مروه که بعد از طواف کعبه صورت میگیرد.
-
جستوجو در متن
-
سا
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ ساییدن و سودن) ‹سای› sā ۱. = ساییدن۲. ساینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آسمانسای، پولادسای، سرمهسای، عنبرسای، مشکسای، نمکسای.
-
sui
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سای
-
sey
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سای