کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تافتن سای
لغتنامه دهخدا
تافتن سای . [ ت َ ] (نف مرکب ) صاحب آنندراج و انجمن آرا ذیل تافتن بمعنی پرتو آرند: بنابراین در کتب پارسیان قدیم لفظی که انطباع شبح مبصر در عربی ذکر میشود تافتن سای خوانند که ساسان پنجم در بیان این معنی گفته چون بیان شده است که تافتن سای یعنی انطباع ش...
-
جبهه سای
لغتنامه دهخدا
جبهه سای . [ ج َ هََ / هَِ ] (نف مرکب ) آنکه پیشانی به خاک مالد. کنایه از متواضع. فروتن . فرمانبردار. و شاید کنایه از نمازگزار هم باشد. صاحب آنندراج در ذیل این لغت آرد: سجده گر : بدولت خاکساران میرسند از این مکان دانش !وزین درگاه سر بر چرخ ساید جبهه ...
-
تارک سای
لغتنامه دهخدا
تارک سای . [ رَ ] (نف مرکب ) که تارک فرق سر را ساید. آنچه با تارک تماس گیرد (مانند تیغ). کوبنده ٔ تارک . خردکننده ٔ تارک . سوراخ کننده ٔ تارک : داد دختر بمحرمی پیغام تا بگوید بشاه نیکونام که شنیدم که در جریده ٔ جهدپادشا را درست باشد عهدچون بهنگام تیغ...
-
دست سای
لغتنامه دهخدا
دست سای . [ دَ ] (نف مرکب ) دست ساینده . || نکته گیر : قلم درکش به حرف دست سایم که دست حرف گیران را نسایم .نظامی .
-
دوده سای
لغتنامه دهخدا
دوده سای . [ دَ / دِ ] (نف مرکب ) که دوده ٔ مرکب ساید. که دوده ٔ مرکب سازد نوشتن را : انجمند از بهر کلکش دوده سای لاجرم جرم زحل حل کرده اند.خاقانی .
-
دندان سای
لغتنامه دهخدا
دندان سای . [ دَ ] (نف مرکب ) دندان ساینده . آنچه دندان را بساید. || (اِ مرکب ) دندان زدای .مسواک . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دندان آپریز شود.
-
سمن سای
لغتنامه دهخدا
سمن سای . [ س َ م َ ] (نف مرکب ) در صفات زلف مستعمل به این اعتبار که سمن عارض را میساید. (آنندراج ). زلفی که چون آنرا لمس کنندبوی یاسمن از وی برآید. (ناظم الاطباء) : هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگارهم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش .حافظ.
-
سنگ سای
لغتنامه دهخدا
سنگ سای . [ س َ ] (نف مرکب ) سنگ ساینده : گهی جانور بُد رونده ز جای بسینه زمین در بتن سنگسای . اسدی .زهر بقعه شدندی سنگ سایان بماندندی در او انگشت خایان .نظامی .
-
سنجاب سای
لغتنامه دهخدا
سنجاب سای . [ س ِ / س َ ] (ص مرکب ) سنجاب آسا. بمانند سنجاب . سنجاب گون : آب ز نرمی شده قاقم نمای طرفه بود قاقم سنجاب سای .نظامی (مخزن الاسرار ص 55).
-
فلفل سای
لغتنامه دهخدا
فلفل سای . [ ف ِ ف ِ ] (اِمرکب ) آنچه در آن فلفل سایند از هاون و مانند آن .
-
ناصیه سای
لغتنامه دهخدا
ناصیه سای .[ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) و ناصیه کوب . مساجد. (آنندراج ). محل ناصیه به زمین سائیدن . سجده گاه . مسجد. || (نف مرکب ) ناصیه کوب . رجوع به ناصیه کوب شود.
-
لعل سای
لغتنامه دهخدا
لعل سای . [ ل َ ] (نف مرکب ) ساینده ٔ لعل : کی شدی این سنگ مفرح گرای گر نشدی درشکن و لعل سای .نظامی .
-
مهره سای
لغتنامه دهخدا
مهره سای . [ م ُ رَ / رِ ] (نف مرکب ) مهره ساینده . حکاک . (ملخص اللغات خطیب کرمانی ).
-
لخلخه سای
لغتنامه دهخدا
لخلخه سای . [ ل َ ل َ خ َ / خ ِ ] (نف مرکب ) عطرسای : ابر لخلخه سای شدن .
-
مشک سای
لغتنامه دهخدا
مشک سای . [ م ُ / م ِ ] (نف مرکب ) مشک ساینده . آنکه مشک را بساید. || کنایه از معطر و خوشبوی ، و خوشبوی سازنده اطراف و چیزها را : پریچهرگان پیش خسرو به پای سرزلفشان بر سمن مشکسای . فردوسی .بت چهرگان چابک چونانکه زلفشان باشد همیشه بر سمن ساده مشکسای ....