کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سایه 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ghost 1
سایه 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] تصویر ناخواستۀ بهجامانده از متن تایپشده بر روی نمایشگر
-
واژههای مشابه
-
سایه بان
لغتنامه دهخدا
سایه بان . [ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درزوسایه بان بخش مرکزی شهرستان لار. واقع در 123 هزارگزی شمال خاورلار در دامنه ٔ کوه پیر خروس و دارای 221 تن سکنه است . آب آنجا از چاه و باران تأمین میشود. محصول آن غلات ، دیمی ، لبنیات و خرما. شغل اهالی زر...
-
سایه خوش
لغتنامه دهخدا
سایه خوش . [ ی َ خُش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دژگان بخش بستک شهرستان لار واقع در 132 هزارگزی جنوب خاوری بستک و 2 هزارگزی شوسه ٔ لار به لنگه . هوای آن گرم و دارای 243 تن سکنه است . آب آنجا از چاه و باران تأمین میشود. محصول آن غلات و خرما و شغل اه...
-
جستوجو در متن
-
shadowier
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سایه دار، سایه مانند، سایه افکن، زود گذر
-
نِسَرْ
لهجه و گویش گنابادی
nesar در گویش گنابادی یعنی سایه ، سایه بان ، جایی که سایه دارد.
-
shades
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سایه ها، سایه، سایه رنگ، حباب چراغ یا فانوس، اباژور، جای سایه دار، اختلاف جزئی، سایه دار کردن، سایه افکندن، تیره کردن، کم کردن، زیر و بم کردن
-
shadowlike
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سایه دار، سایه مانند
-
سایتا
فرهنگ نامها
(تلفظ: sāytā) مثلِ سایه ، مانندِ سایه .
-
نش
فرهنگ فارسی معین
(نَ) (اِ.) سایه ، جایی که سایه باشد.
-
مظل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مظلّ] [قدیمی] mozel[l] سایهانداز؛ سایهدار.
-
ظلیل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] zalil آنچه سایۀ دائم داشته باشد؛ سایهدار.
-
نِسا(ر)،نسر
لهجه و گویش تهرانی
سایه سار ،سرد و سایه
-
ظل
دیکشنری عربی به فارسی
سايه , حباب چراغ يا فانوس , اباژور , سايه بان , جاي سايه دار , اختلا ف جزءي , سايه رنگ , سايه دار کردن , سايه افکندن , تيره کردن , کم کردن , زير وبم کردن , ظل , سايه افکندن بر , رد پاي کسي را گرفتن , پنهان کردن