کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سایه و نور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سایه برافکندن
لغتنامه دهخدا
سایه برافکندن . [ ی َ / ی ِ ب َ اَک َ دَ ] (مص مرکب ) سایه افکندن . سایه انداختن . || توجه نمودن . (غیاث ) (آنندراج ) : غارت دل میکنی شرط وفا نیست این کار من از سایه شد سایه برافکن ببین .خاقانی .
-
سایه بریدن
لغتنامه دهخدا
سایه بریدن . [ ی َ / ی ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) لطف خود را قطع کردن : گشت چو قلب همه نقدآزمای سایه بریدم ز همه چون همای .امیرخسرو (از آنندراج ).
-
سایه برک
لغتنامه دهخدا
سایه برک . [ ی َ / ی ِ ب ُ رَ ] (اِ مرکب ) رجوع به سایه برگ شود.
-
سایه برگ
لغتنامه دهخدا
سایه برگ . [ ی َ / ی ِ ب ُ رَ ] (اِ مرکب ) گیاهی است که چون شتر آن را خورد بخواب رود. ببای فارسی هم بنظر رسیده است . (برهان ) (شرفنامه ) (آنندراج ).
-
سایه ترس
لغتنامه دهخدا
سایه ترس . [ی َ / ی ِ ت َ ] (ص مرکب ) جن زده . دیو زده : زیر مبین تا نشوی پایه ترس پس منگر تا نشوی سایه ترس .نظامی .
-
سایه خفت
لغتنامه دهخدا
سایه خفت . [ ی َ / ی ِ خ ُ ](ن مف مرکب ) خفته ، آرمنده در سایه . (ناظم الاطباء).
-
سایه درسایه
لغتنامه دهخدا
سایه درسایه . [ ی َ / ی ِ دَ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) پرسایه . سایه ٔ پیوسته . سایه ٔ ممتد : دید نزهتگهی گران پایه سبزه در سبزه سایه در سایه .نظامی (هفت پیکر ص 114).
-
سایه دست
لغتنامه دهخدا
سایه دست . [ ی َ / ی ِ دَ ] (اِ مرکب ) احتراماً. توصیه ٔ کتبی . سفارش کتبی در حق کسی : یک سایه دستی مرحمت فرمائید.
-
سایه گه
لغتنامه دهخدا
سایه گه . [ ی َ گ َه ْ ](اِ مرکب ) سایه گاه . جائی که سایه باشد : بجم گفت کای خسته از رنج راه بدین سایه گه از چه کردی پناه . فردوسی .بخفت اندر آن سایه گه شهریارنهاده سرش مهربان بر کنار. فردوسی . || پناه . حمایت . کنف : هر که در سایه گه دولت او گام نه...
-
سایه افکن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) sāye'afkan آنکه یا آنچه بر کسی یا بر چیزی سایه بیفکند؛ سایهافکننده؛ سایهاندازنده؛ سایهانداز؛ سایهگستر.
-
سایه پسند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] sāyepasand ۱. سایهدوست؛ سایهپرست.۲. [مجاز] راحتطلب.
-
سایه پوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sāyepuš = سایهبان
-
سایه ترس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] sāyetars کسی که حتی از سایۀ خود بترسد؛ بسیارترسو.
-
سایه خشک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sāyexošk ۱. خشکشده در سایه.۲. میوهای که آن را در سایه خشک کرده باشند.
-
سایه دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) sāyedār آنچه دارای سایه باشد؛ هرچیزی که سایه بیندازد؛ سایهور؛ سایهافکن: ◻︎ صولتت باد سایهدار ظفر / دولتت باد دایگان ملوک (خاقانی: ۴۷۲).