کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سایه دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سایه دار
/sāyedār/
معنی
آنچه دارای سایه باشد؛ هرچیزی که سایه بیندازد؛ سایهور؛ سایهافکن: ◻︎ صولتت باد سایهدار ظفر / دولتت باد دایگان ملوک (خاقانی: ۴۷۲).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
shadowy, shady
-
جستوجوی دقیق
-
سایه دار
لغتنامه دهخدا
سایه دار. [ ی َ ] (نف مرکب ) (از: سایه + دار، دارنده ). هر چیز که سایه اش بیفتد چون تصویر سایه دار و آن از عالم بت باشد که از سنگ و آهن یا از طلا و مانند آن ساخته باشند. (آنندراج ). ذی ظل . ذوظل : به ره هست چندانکه آید بکاردرختان بارآور سایه دار. فرد...
-
سایه دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) sāyedār آنچه دارای سایه باشد؛ هرچیزی که سایه بیندازد؛ سایهور؛ سایهافکن: ◻︎ صولتت باد سایهدار ظفر / دولتت باد دایگان ملوک (خاقانی: ۴۷۲).
-
سایه دار
دیکشنری فارسی به عربی
متجهم , مظلل
-
واژههای مشابه
-
سایه افکندن
واژگان مترادف و متضاد
۱. سایه کردن، سایه گستردن، سایه انداختن ۲. مستولیشدن، چیره شدن، حکمفرما شدن ۳. التفات کردن، توجه کردن، عنایت کردن
-
سایه گستردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. سایه افکندن، سایه انداختن، سایه کردن ۲. پوشاندن، پنهان کردن ۳. تحت حمایت قراردادن
-
فامسایه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] ← سایه
-
penumbra
نیمسایه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک- اپتیک، نجوم] [فیزیک- اپتیک] قسمتی از سایه که فقط با بخشی از چشمۀ نور روشن شده است [نجوم] 1. ناحیهای که در هنگام گرفت در تاریکی جزئی اطراف سایه است 2. ناحیهای از هر لکۀ خورشیدی که تیرگی کمتری دارد و ناحیۀ تیرۀ مرکزی را احاطه کرده است
-
سبک سایه
لغتنامه دهخدا
سبک سایه . [ س َ ب ُ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) کنایه از کم بقا و بی ثبات و گذرنده . (برهان ). کنایه از کم بقا و کم عمر و بی ثبات . (انجمن آرا) (آنندراج ) : ای ز شب وصل گرانمایه تروز علم صبح سبک سایه تر. نظامی .اگرچه زین فلک آب رنگ و آتش بارچو باد و خاک س...
-
گران سایه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gerānsāye ۱. صاحب جاه و مرتبه؛ عالیرتبه؛ عالیمقام؛ گرانپایه.۲. باوقار.۳. تاریک.
-
shadow zone
زون سایه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ژئوفیزیک] ناحیهای در فاصلۀ تقریبی 100 تا 140 درجه از رومرکز زمینلرزه که در آن موج P به سبب عبور از محیط کمسرعت دریافت نمیشود
-
ghost 1
سایه 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] تصویر ناخواستۀ بهجامانده از متن تایپشده بر روی نمایشگر
-
shade 1
سایه 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] 1. رنگ حاصل از اختلاط یک رنگدانه یا رَزانۀ سیاه یا هر فام تیره با رنگدانه یا رَزانۀ دیگر 2. عمق رنگ 3. یک فام مشخص یا گونهای که تفاوتی اندک با آن دارد متـ . فامسایه
-
shadow, umbra 2
سایه 3
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک- اپتیک] ناحیۀ تاریک ناشی از واقع شدن جسمی ناشفاف بین چشمۀ نور و صفحۀ تصویر
-
umbra 1
سایه 4
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] 1. ناحیهای از زمین یا ماه که در هنگام گرفت در تاریکی کامل است 2. ناحیۀ تیرهتر و مرکزی هر لکۀ خورشیدی