کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سایه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سایه بان
لغتنامه دهخدا
سایه بان . [ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درزوسایه بان بخش مرکزی شهرستان لار. واقع در 123 هزارگزی شمال خاورلار در دامنه ٔ کوه پیر خروس و دارای 221 تن سکنه است . آب آنجا از چاه و باران تأمین میشود. محصول آن غلات ، دیمی ، لبنیات و خرما. شغل اهالی زر...
-
سایه بانه
لغتنامه دهخدا
سایه بانه . [ ی َ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان همت آباد شهرستان بروجرد، واقع در 12 هزارگزی جنوب خاوری بروجرد و 9 هزارگزی جنوب راه شوسه ، هوای آن معتدل و دارای 51 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آ...
-
سایه برک
لغتنامه دهخدا
سایه برک . [ ی َ / ی ِ ب ُ رَ ] (اِ مرکب ) رجوع به سایه برگ شود.
-
سایه برگ
لغتنامه دهخدا
سایه برگ . [ ی َ / ی ِ ب ُ رَ ] (اِ مرکب ) گیاهی است که چون شتر آن را خورد بخواب رود. ببای فارسی هم بنظر رسیده است . (برهان ) (شرفنامه ) (آنندراج ).
-
سایه پرست
لغتنامه دهخدا
سایه پرست . [ ی َ / ی ِ پ َ رَ ] (نف مرکب ) کنایه از شخصی باشد که پیوسته به فسق و فجور و کارهای ناشایسته بپردازد. (انجمن آرا) (آنندراج ). || زناکار. (ناظم الاطباء).
-
سایه پرستی
لغتنامه دهخدا
سایه پرستی . [ ی َ / ی ِ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) کنایه از فسق و فجور و کارهای ناشایسته کردن باشد. (برهان ) (شرفنامه ) (انجمن آرای ناصری ). || سایه دوستی . با سایه بسر بردن : سایه پرستی چو کنی همچو باغ سایه شکن باش چو نور چراغ . نظامی .|| زنا. (ناظم الا...
-
سایه پرور
لغتنامه دهخدا
سایه پرور. [ ی َ / ی ِ پ َرْ وَ ] (ن مف مرکب ) کنایه از آسوده . (انجمن آرا). کسی را گویند که پیوسته بفراغت و آسودگی برآمده باشد و محنت و مشقت نکشیده باشد. (برهان ). || مفت خور. (انجمن آرا). رایگان خوار. (آنندراج ) (برهان ). کنایه از کسی که بناز و نعم...
-
سایه پرورد
لغتنامه دهخدا
سایه پرورد. [ ی َ / ی ِ پ َرْ وَ ] (ن مف مرکب ) کنایه از کسی که بناز و نعمت پرورش یافته باشد و بخورد و خفت وراحت عادت کند و از زحمت بگریزد. (آنندراج ). آنکه یا آنچه در سایه پرورش یافته . رنج نادیده : سایه از آن سایه پروردند خلق از عدل توآفتابی وز تو ...
-
سایه پرورده
لغتنامه دهخدا
سایه پرورده . [ ی َ / ی ِ پ َرْ وَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نازپرورده . رنج نادیده . براحت زیسته . آنکه زندگی آسوده و آرام و راحت و بی دغدغه داشته باشد : او چو خاشاک سایه پرورده سیلش از کوه پیش در کرده . نظامی (هفت پیکر ص 244).سایه پرورده را چه طاقت آن...
-
سایه پسند
لغتنامه دهخدا
سایه پسند. [ ی َ / ی ِ پ َ س َ ] (نف مرکب ) طالب راحتی و آسایش . (ناظم الاطباء). راحت طلب . آسوده .
-
سایه پسندی
لغتنامه دهخدا
سایه پسندی . [ ی َ / ی ِ پ َ س َ ](حامص مرکب ) میل و رغبت به آسایش . (ناظم الاطباء).
-
سایه پوش
لغتنامه دهخدا
سایه پوش . [ ی َ ] (اِ مرکب ) سایبان و شامیانه . (برهان ) (آنندراج ): سُعْنَة؛ سایه پوش بام . (منتهی الارب ).ظُلّة؛ سایه پوش و سایبان تنگ غیرفراخ . || درختستان و جای شجر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
-
سایه ترس
لغتنامه دهخدا
سایه ترس . [ی َ / ی ِ ت َ ] (ص مرکب ) جن زده . دیو زده : زیر مبین تا نشوی پایه ترس پس منگر تا نشوی سایه ترس .نظامی .
-
سایه خزک
لغتنامه دهخدا
سایه خزک . [ ی َ / ی ِ خ َ زَ ] (اِ مرکب ) رستنی و نباتی باشد بقدر یک گز و با خطهای سفید که با نان خورند، هندش چچوندا گویند. (برهان ) (آنندراج ).
-
سایه خشک
لغتنامه دهخدا
سایه خشک . [ ی َ / ی ِ خ ُ ] (اِ مرکب ) خشک شده در سایه (مرکب ). || کشمش سبز که در سایه خشک کنند و بدان سایه خشک گویند. (مؤلف ).