کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سایلة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سایلة
لغتنامه دهخدا
سایلة. [ ی ِ ل َ ] (ع ص ) مؤنث سائل . رجوع به سائل و سائله شود.
-
جستوجو در متن
-
استراک
لغتنامه دهخدا
استراک . [ ] (اِ) بیونانی میعه ٔ سایله است . و رجوع به سترکا در برهان قاطع و همین لغت نامه و رجوع به اصطرک شود.
-
استرک
لغتنامه دهخدا
استرک . [ اِ ت ِ رَ] (اِ) بیخ خوشبوئی است که بترکی قره کولک گویند و میعه ٔ سایله هم گویند. (شعوری ). رجوع به اصطرک شود.
-
میعه
لغتنامه دهخدا
میعه . [ م َ ع َ ] (ع اِ) ماده ٔ خوشبوی صمغ و سقزی که از یکی از اشجار طایفه ٔ آبنوس اخذ می شود. (ناظم الاطباء). رجوع به میعة شود.- میعه ٔ سایل ؛ میعه ٔ سایله .- میعه ٔ سایله ؛ آنچه بخودی خود از درخت [ میعة ] تراوش می کند. (ناظم الاطباء). عسل اللبنی...
-
نجاسات
لغتنامه دهخدا
نجاسات . [ ن َ / ن ِ ] (از ع ، اِ) ج ِ نجاست . رجوع به نجاست شود. || (اصطلاح فقه ) آنچه اگر لباس یا بدن بدان آلوده بود، نماز کردن نشاید. نجاسات عبارتند از: 1 و 2- بول و غایط از حیوان حرام گوشت و دارای نفس سایله 3 و 4 و 5- مرده وخون و منی از حیوان حرا...
-
سابیزج
لغتنامه دهخدا
سابیزج . [ زَ ] (اِ) رستنی باشد که آن را مردم گیا خوانند و بعربی لفاح گویند و بیخ آن را اصل اللفاح نامند. (برهان ) (آنندراج ).مردم گیا، لفاح و اقسام میباشد و قوتش تا چهار سال باقی ماند و قوی ترین اجزاء، پوست بیخ لفاح و مستعمل از آن عصاره و آب سایله ٔ...
-
لبنی
لغتنامه دهخدا
لبنی . [ ل ُ نا ] (ع اِ) درختی با شیر چون عسل که صمغ آن را حصی لبنی و میعه ٔ سائلة خوانند. (منتهی الارب ). درختی است شیره دار همچون عسل . (مهذب الأسماء). میعه ٔ سائله .(فهرست مخزن الادویه ) (تذکره ٔ ضریر انطاکی ). میعه است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی در ق...
-
بخور
لغتنامه دهخدا
بخور. [ب َ ] (ع اِ) آنچه بدان بوی دهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه بدان بوی دهند و بوی خوش پراکنده کند. (ناظم الاطباء). هرچه بوی دود آن گرفته شود از صمغها و چیزهای خوشبو. (از اقرب الموارد). آنچه از آن بو دهند. خوشبویی که از سوختن بعض ادویه حاصل ...
-
قلی
لغتنامه دهخدا
قلی . [ق َ لا ] (ع اِ) قلیا. قِلْی ْ. قلی الصباغین . شب العصفر. (مخزن الادویه ). و در اصفهان گهلا و در خراسان شخار و در گیلان و شیراز قلیا و به هندی سجی و ساجی و درکابل اشغار نامند. و آن چیزی است متخذ از اشنان سوخته بدین نحو که برزمین اندک کودی میکنن...
-
غرب
لغتنامه دهخدا
غرب . [ غ َ رَ ] (ع اِ) درخت پده . (منتهی الارب ) (برهان قاطع) . نام درختی است که هرگز بار و میوه ندهد. (برهان قاطع ذیل پده ). درخت پده که کبودرنگ باشد و بر لب رودخانه ها روید، و در صحاح به معنی درخت سپیدار نوشته . (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). پُده ...
-
اصحاب رس
لغتنامه دهخدا
اصحاب رس . [ اَ ب ِ رَس س ] (اِخ ) ابوالفتوح آرد: رَس ّ در لغت هر چیزی باشد کنده چون چاه و گور و معدن و جمع او رساس بود. قال سبقت الی فرط باهل سایله یحفرن الرساسا. ابوعبیدة گفت : رس هر آن چاهی باشد که بسنگ برآورده باشند. (تفسیر ابوالفتوح چ قمشه ای ج ...