کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساکنه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ساکنه
لغتنامه دهخدا
ساکنه . [ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 7هزارگزی باختر دیزگران ، و 6 هزارگزی خاور راه شوسه ٔکردستان . کوهستانی و سردسیر، آبش از رودخانه ٔ وندرنی بالا، محصولش غلات ، حبوبات ، چغندر قند، لبنیات و توتون است و...
-
واژههای مشابه
-
ساکنة
لغتنامه دهخدا
ساکنة. [ ک ِ ن َ ] (ع ص ) تأنیث ساکن . ایستاده . متوقف . || بی حرکت . بی اعراب . || آسوده . آرام . || زن باشنده . متوطنة. و رجوع به ساکن شود.
-
جستوجو در متن
-
سواکن
لغتنامه دهخدا
سواکن . [ س َک ِ ] (ع اِ) ج ِ ساکنة. به معنی باشندگان . (غیاث ).
-
اسماءالمنقوصة
لغتنامه دهخدا
اسماءالمنقوصة.[ اَ ئُل ْ م َ ص َ ] (ع اِ مرکب ) هی اسماء فی اواخرهایاء ساکنة قبلها کسرة کالقاضی . (تعریفات جرجانی ).
-
مروسة
لغتنامه دهخدا
مروسة. [ م ُ رَوْ وَ س َ ] (ع ص ) مرأسة. نقطه دار. منقوطه . و برای فرق میان فاء و قاف ، «فاء» را فاء مروسة گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : خرفق ، اول الاسم خاء مفتوحة بعدها راء ساکنة ثم فاء مروسة مفتوحة ثم قاف ... (مفردات ابن البیطار ج 1 ص 53). زیزفو...
-
کارزن
لغتنامه دهخدا
کارزن . [ رَ زْ / رْ زَ ] (اِخ )قریه ای است به سمرقند. (معجم البلدان ). قریه ای است به سمرقند و نواحی آن . (انساب سمعانی ورق 470 ب ). درمعجم البلدان این کلمه «براء مفتوحه و زای ساکنه » ودر انساب سمعانی «بسکون راء و فتح زاء» آمده است .
-
غیل البرمکی
لغتنامه دهخدا
غیل البرمکی . [ غ َ لُل ْ ب َ م َ ] (اِخ ) نهری است که از میان صنعاء واقع در یمن میگذرد. شاعر گوید : واعویلا ! اذا غاب الحبیب عن حبیبه الی من یشتکی ؟یشتکی الی والی البلدو دموعه مثل غیل البرمکی .و این شعر غیرموزون است . و ابوعلی به ابوجیاش خوانده است ...
-
ذوالمرخ
لغتنامه دهخدا
ذوالمرخ . [ ذُل ْ م َ ] (اِخ ) موضعی است به یمن . کثیر راست :بعزّة هاج الشوق فالدمع سافح مغان و رسم قد تقادم ما صح بذی المرخ من ود ان غیر رسمهاضروب الندی ثم اعتنقها البوارح .و دیگری گوید:من کان اعسی بذی مرخ و ساکنه قریرعین لقد اصبحت مشتاقااری بعینی ن...
-
لام الف
لغتنامه دهخدا
لام الف . [ اَ ل ِ ] (اِ مرکب ) لام الف لا. نام الف ساکن باشد و در الفبا آن رابه صورت «لا» ضبط کنند. و از آن در حروف الف را خواهند یعنی همزه ٔ ساکنه را. رجوع به لا شود : قلمت نافذ امر است و چنان گر خواهدلام الف منفی گردد ز حروف معجم . سوزنی . || گره ...
-
طرمطراق
لغتنامه دهخدا
طرمطراق . [ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن ابی بکر جرجانی ، ملقب به طرمطراق . نویسنده و شاعری ظریف و فاضلی از اعیان عمال بخارا است و نام وی در ضمن ترجمه ٔ احوال هرثمی گذشت .سیدابوجعفر موسوی این شعر را که ابوعبداﷲ در نزد وی انشاء کرده است برای او روایت کرده...
-
لین
لغتنامه دهخدا
لین . (ع اِمص ) نرمی . لینت . ضد خشونت . مقابل صلابت : و امراء از صادرات افعال او چون لین و خور و ضعف و سدر مشاهده میکردند. (جهانگشای جوینی ).من نکردم با وی الا لطف و لین او چرا با من کند بر عکس کین . مولوی .بلی به یک حرکت از زمانه خرسندم که روزگار ب...
-
اذربیجان
لغتنامه دهخدا
اذربیجان . [ اَ رَ ] (اِخ ) یاقوت در معجم البلدان و مبرد در کامل آنرا بفتح اول و سکون دوم و فتح سوم بر وزن عندلیبان خوانده اند. شماخ گوید:تذکرتها وهناً و قدحال دونهاقری أذربیجان المسالح والحال .و هم یاقوت گوید: و روی عن المهلب و لااعرف المهلب هذا، آ...
-
ذافنی الاسکندرانی
لغتنامه دهخدا
ذافنی الاسکندرانی . [ نِل ْ اِ ک َ دَ ] (ع اِ مرکب ) معناه بالیونانیة الغار الأسکندرانی و لذلک ذکره اکثرالمصنفین فی هذا الفن مع الغار. لا لانه من أنواعه الا من اجل اشتراکه مع الغار فی الاسمیة فقط. لان اسم الغار بالیونانیة ذاقنی و هذا النبات لم اتحق...