کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساچمه خوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ساچمه خوردن
لغتنامه دهخدا
ساچمه خوردن . [ م َ / م ِ خوَرْ / خُر دَ ] (مص مرکب ) خوردن ساچمه بکسی . مورد اصابت ساچمه قرار گرفتن . ساچمه زده شدن .
-
واژههای مشابه
-
peening 1
ساچمهباری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[خوردگی] شلیک ساچمههای فلزی به سطح فلزات آلیاژی برای کاهش تنشهای باقیمانده در آنها که باعث بهبود خستگی و به حداقل رسیدن خوردگی مرزدانهای و ترکخوردگی خـوردگی ـ تنشی میشود
-
ساچمهپاشی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جوشکاری و آزمایشهای غیرمخرب، مهندسی مواد و متالورژی] ← ساچمهزنی
-
shot blasting
ساچمهزنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جوشکاری و آزمایشهای غیرمخرب، مهندسی مواد و متالورژی] پاشیدن ذرات ساچمۀ ریز تحت فشار هوا با افشانه بر روی فلز، برای تمیز کردن و زدودن پوسته و زنگ متـ . ساچمهپاشی
-
ساچمه دان
لغتنامه دهخدا
ساچمه دان . [ م َ / م ِ ] (اِمرکب ) وعائی که در آن ساچمه جای دهند. صاچمه دان .
-
ساچمه ریز
لغتنامه دهخدا
ساچمه ریز. [ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) آنکه ساچمه ریزد. صاچمه ریز. رجوع به ساچمه شود.
-
ساچمه ریزه
لغتنامه دهخدا
ساچمه ریزه . [ م َ / م ِ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) خرده ساچمه . صاچمه ریزه .
-
ساچمه ریزی
لغتنامه دهخدا
ساچمه ریزی . [ م َ / م ِ ] (حامص مرکب ) کار ساچمه ریز. رجوع به ساچمه شود.
-
wheel cleaner
ساچمهزن چرخ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] دستگاهی برای تمیز کردن سطح چرخ به روش ساچمهزنی
-
pellet bells
زنگهای ساچمهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] دستهای از زنگها که در آنها از برخورد گلولۀ آزاد درون ساز با بدنۀ زنگ صدا تولید میشود
-
shot berry
ستۀ ساچمهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی- علوم باغبانی] ستۀ بسیار ریز انگور که به اندازۀ طبیعی رشد نکرده و بهطور معمول بدون بذر است
-
کود ساچمه ای
لهجه و گویش تهرانی
کود پتاس
-
جستوجو در متن
-
تفنگ
لغتنامه دهخدا
تفنگ . [ ت ُ ف َ ] (اِ) بمعنی بندوق . در کلام متأخرین است و در کلام متقدمین تفک واقع است . (فرهنگ رشیدی ). بندوق و مرکب است از تُف مبدل تپ به بای فارسی که مخفف توپ است ... و تفق معرب آنست و به لفظ انداختن و افکندن و سر دادن و خوردن مستعمل است نه بلف...