کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ساهی
/sāhi/
معنی
کسی که دلش جای دیگر باشد؛ سهوکننده؛ غافل؛ فراموشکار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
خطاکار، سهوکننده، غافل، فراموشکار
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ساهی
واژگان مترادف و متضاد
خطاکار، سهوکننده، غافل، فراموشکار
-
ساهی
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِفا.) 1 - غافل . 2 - فراموشکار.
-
ساهی
لغتنامه دهخدا
ساهی . (اِخ ) نام قومی از قبیله ٔ لر، اگرچه زبان لری دارند، لکن لر اصلی نیستند. (تاریخ گزیده ص 547).
-
ساهی
لغتنامه دهخدا
ساهی . (ع ص ) غافل و فراموشکار. (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (غیاث ). فراموشکار. ج ، ساهون . (مهذب الاسماء) : و گفت ای که گفتی توانگران مشتغل اند و ساهی و مست ملاهی . (گلستان ).ای پسر گر ملازم شاهی نتوان بود غافل و ساهی .اوحدی .
-
ساهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] sāhi کسی که دلش جای دیگر باشد؛ سهوکننده؛ غافل؛ فراموشکار.
-
واژههای همآوا
-
صاحی
لغتنامه دهخدا
صاحی .(ع ص ) صاح . ج ، صاحون ، صُحاة. (مهذب الاسماء). هوشیار. به خود بازآمده پس از مستی . مقابل سکران . || یوم صاح ؛ روز گشاده و بی ابر. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
فراموشکار
لغتنامه دهخدا
فراموشکار. [ ف َ ] (ص مرکب ) آنکه خوی فراموشی دارد. فرامشتکار. (یادداشت به خط مؤلف ). ساهی . (مهذب الاسماء). آنکه او را فراموشی بسیار دست دهد. کم حافظه : عقل تو پیری است فراموشکارتا ز تو یاد آرد، یادش بیار. نظامی .و رجوع به فرامشتکار شود.
-
مکافی
لغتنامه دهخدا
مکافی . [ م ُ ] (ع ص ) مساوی و برابر. (غیاث ) (آنندراج ). هم کفو و برابر و مساوی و هر چیزی که برابر چیزی گردد تا مانند آن شود. (ناظم الاطباء). || کیفردهنده . مجازات کننده . جزادهنده : چون جنایتی نهی متعمد را از ساهی و مکافی را از بادی تمییز کنی . (مر...
-
چکاسه
لغتنامه دهخدا
چکاسه . [ چ َ س َ / س ِ ] (اِ) خارپشت را گویند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). خارپشت راگویند و آن را ریکاسه و سیخول نیز نامند و بزبان (؟) تشی و به هندی ساهی و به زبان گیلان خورده خوانند وآن جانوری است که بر پشتش خارهای ابلق باشد مانند دوک و چون کس...
-
ملاهی
لغتنامه دهخدا
ملاهی . [ م َ ] (ع اِ) آلات بازی . (منتهی الارب ). ج ِ مِلهی ̍ و مِلهات . آلات و ادوات لهو و لعب .(ناظم الاطباء). ج ِ مِلهی ̍. (از اقرب الموارد) : به شرف نفس ... مستثنی بود و بر منهاج حکمت و قضیت دین مستقیم و از التفات به انواع معازف و ملاهی منزه و م...
-
مظفر کرمانی
لغتنامه دهخدا
مظفر کرمانی . [ م ُ ظَف ْ ف َ رِ ک ِ] (اِخ ) میرزامحمد تقی پسر میرزا کاظم طبیب بود و در علوم عقلی و نقلی مرتبه ٔ عالی یافته به صحبت مشایخ عهد رغبت نموده و به مواظبت ذکر و فکر و تخلیه و تجلیه و تزکیه و تصفیه به مقامات بلند رسید. در نظم و نثر تحقیقات ک...
-
ملازم
لغتنامه دهخدا
ملازم . [ م ُ زِ ] (ع ص ) دست در گردن اندازنده با هم . (منتهی الارب ). دست در گردن هم اندازنده و معانقه کننده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || همیشه باشنده به جایی یا نزد کسی . (غیاث ) (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، همیشه باشنده در جایی و یا در ن...
-
لر کوچک
لغتنامه دهخدا
لر کوچک . [ ل ُ رِ چ َ ] (اِخ ) لرستان . حمداﷲ مستوفی گوید: تومان لر کوچک ولایتی معتبر است حقوق دیوانی آنجا که [ به دیوان ] اتابک میرفته صد تومان بوده است اماآنچه به دیوان مغول میدهند نه تومان و یکهزار دیناربه دفتر درآمده است . (نزهةالقلوب چ اروپا ص ...