کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساهر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ساهر
/sāher/
معنی
بیدارمانده؛ بیدار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ساهر
فرهنگ فارسی معین
(هِ) [ ع . ] (اِفا.) بیدار.
-
ساهر
لغتنامه دهخدا
ساهر. [ هَِ ] (اِخ ) مسمی به یوسف . طبیبی بوده است به ایام مکتفی خلیفه و کتاب کناش از اوست . (ابن الندیم ). رجوع به عیون الانباء ص 203 شود.
-
ساهر
لغتنامه دهخدا
ساهر. [ هَِ ] (ع ص ) بیدار. مقابل نائم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) : هر که شب ساهر شود پژمرده گردد بامدادوین گل پژمرده چون ساهر شود زاهر شود. منوچهری .چون چشم ِ بخت و دولت بیدارت نبود ستاره ٔ سحری ساهر. سوزنی .|| لیل ساهر؛ شب ِ بیداری . (منتهی ال...
-
ساهر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] sāher بیدارمانده؛ بیدار.
-
واژههای مشابه
-
ام ساهر
لغتنامه دهخدا
ام ساهر. [ اُم ْ م ِ هَِ ] (ع اِ مرکب ) عقرب . (المرصع) (المنجد). کژدم . (مهذب الاسماء). وجه تسمیه آن است که بیشتر شبها دیده می شود. (المرصع).
-
واژههای همآوا
-
ساحر
واژگان مترادف و متضاد
۱. افسونگر، جادوگر، سحار ۲. کاهن، نفاث
-
ساحر
فرهنگ واژههای سره
جادوگر، افسونگره
-
ساحر
فرهنگ فارسی معین
(حِ) [ ع . ] (اِفا.) افسونگر، فریبنده .
-
ساحر
لغتنامه دهخدا
ساحر. [ح ِ ] (ع ص ، اِ) جادو. (مهذب الاسماء). افسونگر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سحرکننده . آنکه سحر کند. جادوگر. جادوکن . ج ، سَحَرَه ، ساحرین و ساحرون : باد نوروزی همی در بوستان ساحر شودتا بسحرش دیده ٔ هر گلبنی ناظر شود. منوچهری .ده یکی از لعب زلف...
-
ساحر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: سَحَرَة و سُحّار] sāher سحرکننده؛ جادوگر؛ افسونگر.
-
سَاحِرٌ
فرهنگ واژگان قرآن
جادوگر
-
جستوجو در متن
-
ام ساهرة
لغتنامه دهخدا
ام ساهرة. [ اُم ْ م ِ هَِ رَ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به ام ساهر شود.