کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سان
/sān/
معنی
۱. رسم؛ عادت.
۲. [قدیمی] طرز؛ روش.
۳. مثل؛ طور: بهسان، برسان، چهسان، یکسان، دیگرسان، بدانسان، ازاینسان، ◻︎ جمله صید این جهانیم ای پسر / ما چو صعوه مرگ برسان زغن (رودکی: ۵۰۵)، ◻︎ نه همهسال کار هموار است / نه بههر وقت حال یکسان است (مسعودسعد: ۷۱). Δ بیشتر بهصورت ترکیب با حرف یا کلمۀ دیگر از قبیل به، بر، چه، یک، دیگر، بدان (به آن)، بدین (به این)، زین (از این) استعمال میشود.
۴. مثل؛ مانند؛ نظیر (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آبسان، آینهسان، پیلسان، دیوسان، ذرهسان، شیشهسان، قندیلسان، ◻︎ آبصفت هرچه شنیدی بشوی / آینهسان هرچه ببینی مگوی (نظامی۱: ۸۸).
۵. [مقابلِ رژه] (نظامی) بازدید فرمانده یا مقام بلندپایه از نظامیانی که در حالت خبردار در صفوف منظم ایستادهاند.
〈 سان دیدن: (مصدر لازم) (نظامی) بازدید کردن فرمانده در حال عبور (سواره یا پیاده) از سربازانی که به صف ایستاده باشند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. روش، طرز، گونه، نمط
۲. رژه، مارش، مشق
۳. قرین، مانند، مثل
۴. رسم، قاعده، قانون
۵. پاره، حصه
۶. خوی، عادت
فعل
بن گذشته: سان دید
بن حال: سان بین
دیکشنری
parade
-
جستوجوی دقیق
-
سان
واژگان مترادف و متضاد
۱. روش، طرز، گونه، نمط ۲. رژه، مارش، مشق ۳. قرین، مانند، مثل ۴. رسم، قاعده، قانون ۵. پاره، حصه ۶. خوی، عادت
-
سان
فرهنگ فارسی معین
1 - (اِ.) طرز، روش . 2 - قاعده ، قانون . 3 - رسم ، عادت . 4 - پسوند شباهت : دیوسان . 5 - در اصطلاح ارتش بازدید سپاهیان از طرف فرمانده است به این طریق که فرمانده از برابر صف سربازان که به طور منظم ایستاده اند عبور می کند.
-
سان
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - سوهان . 2 - سنگی که با آن کارد و شمشیر و غیره را تیز کنند.
-
سان
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) بهره ، پاره .
-
سان
لغتنامه دهخدا
سان . (اِ) سنگی بود که بدان کارد و شمشیر و امثال آن را تیز نمایند و آن را فسان نیر نامند. (جهانگیری ) (صحاح الفرس ). سنگی بود که با آن کارد تیز کنند و بتازی آن را مسین گویند. (اوبهی ). آن سنگ که بدان تیغ و خنجر و کارد و امثال آن تیز کنند وآن را فسان ...
-
سان
لغتنامه دهخدا
سان . (اِخ ) از قرای بلخ . (معجم البلدان ج 5). شهری است بخراسان از گوزکانان و مر او را ناحیتی است آبادان و از وی گوسپند بسیار خیزد.(حدود العالم ). نام قصبه ای است نزدیک به چاریک کار که آن هم قصبه ای است از کابل . (برهان ). قصبه ای از توابع بلخ نزدیک ...
-
سان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sān ۱. رسم؛ عادت.۲. [قدیمی] طرز؛ روش.۳. مثل؛ طور: بهسان، برسان، چهسان، یکسان، دیگرسان، بدانسان، ازاینسان، ◻︎ جمله صید این جهانیم ای پسر / ما چو صعوه مرگ برسان زغن (رودکی: ۵۰۵)، ◻︎ نه همهسال کار هموار است / نه بههر وقت حال یکسان است (مسع...
-
سان
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) [مخففِ ستان] [قدیمی] sān جا؛ مکان: گورسان: ◻︎ بسا شارسان گشت بیمارسان / بسا گلستان نیز شد خارسان (فردوسی۴: ۵۵۴).
-
سان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sān حصه؛ بهره؛ پاره.〈 سانسان: [قدیمی] حصهحصه؛ پارهپاره.
-
سان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سا، ساو، افسان، فسن، سامیز، سوهان، فسان› (زمینشناسی) [قدیمی] sān سوهان یا سنگی که برای تیز کردن کارد، شمشیر، و مانندِ آن به کار میرود: ◻︎ خورشید تیغ تیز تو را آب میدهد / مریخ نوک نیزهٴ تو سان زند همی (دقیقی: ۱۰۶).
-
سان
دیکشنری فارسی به عربی
استعراض
-
سان
واژهنامه آزاد
سای، مانند، چو، همچون، مثل
-
سان
واژهنامه آزاد
سنگ
-
سان
واژهنامه آزاد
پسوند شبیه بودن - مانند آی سان = مانند ماه ( آی = در ترکی یعنی ماه )