کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سامراد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سام
لغتنامه دهخدا
سام . (اِخ ) نام کوهی است در ماوراءالنهر. (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) (جهانگیری ).
-
سام
لغتنامه دهخدا
سام . (اِخ ) نام کوهی است مر هذیل را. (منتهی الارب ).
-
سام
لغتنامه دهخدا
سام . (اِخ ) نام یکی از نجبای ایران که معاصر هرمزد بوده . (فهرست ولف ) : ز شیراز چون سام اسفندیارز کرمان چو پیروز گرد سوار.فردوسی .
-
سام
لغتنامه دهخدا
سام . (ع اِ) رگهایی را گویند که از زر و طلا در کان و معدن بهم میرسد. (برهان ) (جهانگیری ). رگ زر. (شرفنامه ٔ منیری ). زر ساده ، یعنی زری که زرگری نشده و مسکوک نیز نگشته است . زر و سیم . (منتهی الارب ). رگ زر و نقره است که بفارسی سام گویند. (الجماهر ب...
-
سام
دیکشنری عربی به فارسی
ملا لت , خستگي
-
سام
دیکشنری عربی به فارسی
زهرالود , مضر , موذي , زهردار , سمي , زهري , ناشي از زهر اگيني , زهراگين
-
سام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sām ۱. ورم؛ آماس.۲. مرض.
-
سام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: سامّ] [قدیمی] sām[m] دارای سَم؛ زهردار؛ زهرناک.〈 سام ابرص: (زیستشناسی) [قدیمی] جانوری شبیه چلپاسه؛ ماترنگ؛ ماتورنگ.
-
سام
واژهنامه آزاد
سام: آﺗﺶ مقدس ،ﺳﻮﮔﻨﺪ، ﭘﯿﻤﺎﻥ از ﺷﺨﺼﯿﺘﻬﺎﻯ ﺷﺎﻫﻨﺎﻣﻪ، ﻧﺎﻡ ﭘﻬﻠﻮاﻥ اﯾﺮاﻧﯽ ﭘﺴﺮ ﻧﺮﯾﻤﺎﻥ و ﭘﺪر زاﻝ و ﺟﻬﺎﻥ ﭘﻬﻠﻮاﻥ ﺷﺎﻫﻨﺎﻣﻪ در زﻣﺎﻥ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﭘﺎدﺷﺎﻩ ﭘﯿﺸﺪادﻯ
-
سام
واژهنامه آزاد
(اوستایی) سیاه.
-
کامراد
فرهنگ نامها
(تلفظ: kāmrād) (کام = قدرت ، توانایی + راد = جوانمرد ، بخشنده) ، روی هم جوانمرد قدرتمند و توانا .
-
آرینراد
فرهنگ نامها
(تلفظ: āriyan rād) (= آریوراد) ، آریایی شجاع ؛ (در اعلام) نام پسر اردشیر دوم هخامنشی .
-
راد شدن
لغتنامه دهخدا
راد شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) جوانمرد شدن . بخشنده شدن . سخا. سخاوت . (تاج المصادر بیهقی ). رادی .
-
دستان سام
لغتنامه دهخدا
دستان سام . [ دَ ن ِ ] (اِخ ) دستان زند. دستان پسر سام ، چه دستان لقب زال پدر رستم بوده است : تو پور گو پیلتن رستمی ز دستان سامی و از نیرمی . فردوسی .ببیند یکی روی دستان سام که بد پرورانیده اندر کنام . فردوسی .- پور دستان سام ؛ پسر زال یعنی رستم : ک...
-
سام ابرص
لغتنامه دهخدا
سام ابرص . [ سام م ِ اَ رَ ] (ع اِ مرکب ) بتشدید میم ، کریاس ، ودر خلاصه گفته که وی سوسمار است . (بحر الجواهر) (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نوعی از چلپاسه هم هست وآن را سام ابرص گویند و او بیشتر در باغها میباشد وموذی نیست و ماترنگ نیز خوانندش ، گ...