کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سامة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صامت
لغتنامه دهخدا
صامت . [ م ِ ] (اِخ ) ابن محمد جعفی . مولای بنی جعفة. وی کوفی است و شیخ طوسی در رجال او را در عداد اصحاب امام صادق (ع ) بشمار آورده است . (تنقیح المقال ج 2 ص 95).
-
صامت
لغتنامه دهخدا
صامت . [ م ِ ] (اِخ ) ابن مخبل یشکری . از روبةبن عجاج روایت کند، و مجهول الحال است . (لسان المیزان ج 3 ص 178).
-
صامت
لغتنامه دهخدا
صامت . [ م ِ ] (اِخ ) ابن معاذبن شعبةبن عقبة جندی ، مکنی به ابومحمد. از سفیان بن عیینة روایت کند.و وی راوی ابوقرة است . (لسان المیزان ج 3 ص 178).
-
صامت
لغتنامه دهخدا
صامت . [ م ِ ] (اِخ ) حسین بن احمدبن محمدبن سعید شیرازی صوفی مکنی بابی القسم . وی صدوق بود و به بغداد سکونت جست واز عبدالوهاب بن کلابی دمشقی حدیث کند و از او عبدالعزیزبن علی ارجی حدیث نوشت . (الانساب سمعانی ص 348).
-
صامت
لغتنامه دهخدا
صامت . [ م ِ ] (اِخ ) شیخ طوسی در رجال او را در شمار اصحاب امام باقر محمدبن علی (ع ) آورده و گویا امامی است . (تنقیح المقال ج 2 ص 95).
-
صامت
لغتنامه دهخدا
صامت . [ م ِ ] (اِخ ) مولای حبیب بن خراش تمیمی صحابی و مجهول الحال است . (تنقیح المقال ج 2 ص 95). در قاموس الاعلام گوید: وی و حبیب بن خراش در جنگ بدر حاضر بودند.
-
صامت
لغتنامه دهخدا
صامت . [ م ِ ] (اِخ ) نصربن خویش . مکنی به ابوالقسم . وی از مردم بغداد است و از او حکایت کرده اند که چهل حج به جای آوردم و در آن با کسی سخن نگفتم و بدین جهت وی را صامت گفتند. او از مشمغل بن ملحان و سلم بن ابی سهل خراسانی حدیث کند و از وی اسحاق بن حسی...
-
صامت
لغتنامه دهخدا
صامت . [ م ِ ] (ع ص ، اِ)نعت فاعلی از صُمت . خاموش . خموش . ساکت : چون من از تسبیح ناطق غافلم چون بداند سبحه ٔ صامت دلم . مولوی . || زر و سیم و جامه و خانه و غیره مقابل ناطق یا صاخب که شتر و گاو و گوسفند است : لنا الصاخبة من البغل و لکم الصامت من الن...
-
صامت
لغتنامه دهخدا
صامت . [ م ِ ](اِخ ) احمدبن محمدبن احمدبن موسی ، مکنی به ابوالفرج . سمعانی گوید: وی از مردم بغداد است و از احمدبن عبداﷲبن صبیح قاری ، و عبداﷲبن اسحاق مداینی و محمدبن باغندی و احمدبن جحظة و احمدبن حسین رئیس القری و محمدبن احمدبن ابی الثلج روایت کند. و...
-
سآمت
فرهنگ فارسی معین
(سَ مَ) [ ع . سآمة ] (اِمص .) دلتنگی ، ملامت .
-
صامت
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) بی صدا، خاموش . 2 - (اِ.) اموال غیر جاندار مانند زر و سیم ، اسباب ، جامه و خانه و غیره . 3 - حرفی که حرکت نداشته باشد.
-
سآمت
لغتنامه دهخدا
سآمت . [ س َ م َ ] (ع اِمص ) بستوه آمدن . (غیاث ) (منتهی الارب ). معلوم شدن . (غیاث ) (منتهی الارب ) : اشتغال بشرح احوال بر یک کتاب فایت گرداند و به ملالت و سآمت رساند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 357). از ملازمت دیوان ملامت و سآمت شامل شده . (جهانگشای جو...
-
سامت
لغتنامه دهخدا
سامت . [ س َ م َ ] (حامص ) سیرآمدگی . رجوع به سآمت شود.
-
سامط
لغتنامه دهخدا
سامط. [ م ِ ](ع ص ، اِ) شیر ترش یا شیری که حلاوت تازگی از وی رفته باشد و هنوز مزه نگردانیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || نان بی نمک . (مهذب الاسماء). || آب جوشیده آمده که بریان کند چیزی را. الماء المغلی الذی یَسْمطُ الشی ٔ. (اقرب ال...
-
سآمت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: سآمة] [قدیمی] sa'āmat ۱. ملول شدن؛ به ستوه آمدن؛ بیزار شدن.۲. دلتنگی.