کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سامان کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آل سامان
لغتنامه دهخدا
آل سامان . [ ل ِ ] (اِخ ) نام سلسله ای از سلاطین اسلامی ایران منسوب به سامان نامی ، از نجبا و بزرگان بلخ که نسب او ببهرام چوبینه می پیوسته است : از آن چندان نعیم این جهانی که ماند از آل ساسان وآل سامان ؟... مجلّدی گرگانی .هیچکس از آل سامان باسیاست تر...
-
سامان خدات
لغتنامه دهخدا
سامان خدات . (اِخ ) سامان خداةبن خامتابن نوش بن طمغاسب بن شاول بن بهرام چوبین بن بهرام حسیس بن کوز»بن اثفیان بن کرداربن دیر کاربن جم بن چربن بستاربن حدادبن رنجهان بن فیربن فراول بن سیم بن بهرام بن شاسب بن کوز»بن جردادبن سفرسب بن گرگین بن میلادبن مرس ...
-
سامان دادن
لغتنامه دهخدا
سامان دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) نظم و ترتیب دادن . سر و صورت دادن : خدایگانا گر بشنوی ز بنده ٔ خویش مگر بعذر دهد کار خویش را سامان .فرخی .
-
سامان سر
لغتنامه دهخدا
سامان سر. (اِخ ) دهی است جزء دهستان چهارفریضه ، بخش مرکزی شهرستان بندر انزلی کنار مرداب و متصل به غازیان کنار شوسه ٔ انزلی به رشت . هوای آن معتدل و دارای 700 تن سکنه است . آب آنجا از چاه تأمین میشود این ده محصولی ندارد و در آمار نیز جزء غازیان منظور...
-
سامان شدن
لغتنامه دهخدا
سامان شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اسباب مهیا شدن . وسایل فراهم آمدن . ممکن شدن : هر چه کردم تا ببینم روی او سامان نشدکار چون من عاشقی هرگزکجا سامان گرفت ؟سوزنی .
-
سامان کنگرپزان
لغتنامه دهخدا
سامان کنگرپزان . [ ک َ گ َ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جهانگیری بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز. واقع در 36 هزارگزی شمال باختری مسجدسلیمان و کنار راه شوسه ٔ مسجدسلیمان به لالی . هوای آن گرم و دارای 70 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصو...
-
سامان گرفتن
لغتنامه دهخدا
سامان گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب )پایان پذیرفتن . سر و صورتی بخود گرفتن : گرچه سامان جهان اندر خرد باشد خردتا از او سامان نگیرد سخت بی سامان بود. عنصری .هر چه کردم تا ببینم روی او سامان نشدکار چون من عاشقی هرگز کجا سامان گرفت .سوزنی .
-
سامان شناس
لغتنامه دهخدا
سامان شناس . [ ش ِ ] (نف مرکب ) عاقبت اندیش : زنی کاردان است و سامان شناس نداند کسی سیم او را قیاس . نظامی .رجوع به سامان شود.
-
قنات سامان
لغتنامه دهخدا
قنات سامان . [ ق َ ] (اِخ ) دهی است از بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت ، واقع در 1 هزارگزی باختر ساردوئیه . سر راه مالرو بافت به ساردوئیه . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 43 تن است . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، حبوبات و ش...
-
بی سامان
لغتنامه دهخدا
بی سامان . (ص مرکب ) (از: بی +سامان ) بی ترتیب . (ناظم الاطباء). بی نظم : گرچه بی سامان نماید کارسهلش را مبین کاندرین کشور گدایی رشک سلطانی بود. حافظ.- کار بی سامان ؛ کار بی نظم و انضباط و خراب . کار نابسامان : ز دست بخت گران خواب و کار بی سامان گرم...
-
case management
سامانبخشی بیمار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] مدیریت و هماهنگی همۀ خدمات و امکانات لازم برای مراقبت از بیمار
-
nonsystematic joints
درزههای بیسامان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] درزههایی که متعلق به یک دسته درزۀ واحد نیستند
-
سر و سامان
فرهنگ فارسی معین
(سَ رُ) (اِمر.) 1 - آراستگی ، نظم و ترتیب . 2 - اسباب و لوازم زندگی .
-
سر و سامان
لغتنامه دهخدا
سر و سامان . [ س َ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اسباب و لوازم : سر و سامان جنگ ایشان را دریافتم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 603).چو بارنامه ٔ سامانیان همی نخرندغلط شده سر و سامان و راه و رفتارم . سوزنی (دیوان ، نسخه ٔ خطی مؤلف ص 148). || چاره . درمان : ...
-
بی سر و سامان
لغتنامه دهخدا
بی سر و سامان . [ س َ رُ ] (ص مرکب ) (از: بی + سر + و + سامان ) محتاج . مفلس . بی برگ و توشه . (آنندراج ). بینوا. || پریشان و مشوش . (ناظم الاطباء). شوریده . شوریده دل . پریشان خاطر. مضطرب . پریشان حال : عقل بی خویشتن از عشق تو دیدن تا چندخویشتن بی د...