کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سامان بخشی بیمار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کانی سامان
لغتنامه دهخدا
کانی سامان . (اِخ ) دهی است از دهستان ولیسه ٔ بخش مریوان شهرستان سنندج واقع در 8هزارگزی باختر دژ شاپور، باختر دریاچه ٔ زری وار. ناحیه ای است واقع در دامنه ، سردسیر، مرطوب و دارای 450 تن سکنه . از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات ، حبوب ،لبنیات ، توتون...
-
سامان بخشیدن
واژگان مترادف و متضاد
سامان دادن، مرتب کردن، نظم دادن، رونقبخشیدن ≠ نابسامان کردن
-
سامان دادن
واژگان مترادف و متضاد
۱. نظمدادن، مرتب کردن، انتظام بخشیدن، درست کردن ۲. سروسامان دادن، ساماندهی کردن
-
سامان گرفتن
واژگان مترادف و متضاد
۱. منظم شدن، مرتب شدن، درست شدن ۲. سروسامان گرفتن، سامان یافتن
-
هم سامان
لغتنامه دهخدا
هم سامان . [ هََ ] (ص مرکب ) هم خاک . هم مرز. دو تن که ملک زراعتی یا ملک حکمرانی آنان مجاور یکدیگر باشد. (ازیادداشتهای مؤلف ). شاهد برای این معنی یافت نشد.
-
آشفته سامان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] 'āšoftesāmān ۱. فقیر؛ تهیدست؛ بینوا: ◻︎ نه بم داند آشفتهسامان نه زیر / به آواز مرغی بنالد فقیر (سعدی۱: ۱۱۱).۲. شوریده؛ مجذوب.
-
بی سامان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bisāmān ۱. بینظموترتیب.۲. بیبرگ؛ بیتوشه؛ بینوا.۳. بیخانمان؛ بیسروسامان.
-
سامانگرا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی، زبانشناسی] ← قیاسی
-
سامانگرایانه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی، زبانشناسی] ← قیاسی
-
سامانگرایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی، زبانشناسی] ← قیاس
-
anomalous 1
سامانگریز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] مربوط به سامانگریزی
-
anomaly 3
سامانگریزی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] وجود بینظمی و بیقانونی در زبان
-
آشفته سامان
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.)1 - تهیدست ، فقیر. 2 - شوریده ، مجذوب .
-
بی سامان
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) 1 - بی نظم و ترتیب . 2 - فقیر، درویش .
-
سامان شدن
فرهنگ فارسی معین
(شُ دَ) (مص ل .) درست شدن کار.