کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سال قحط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سال زمستان
لغتنامه دهخدا
سال زمستان . [ زِ م ِ ] (اِخ ) قصبه ای است در قندهار . (تاریخ شاهی چ کلکته ص 168).
-
سال شمسی
لغتنامه دهخدا
سال شمسی . [ ل ِ ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مدت زمانی که زمین بدور خورشید میگردد یکسال را تشکیل میدهد که آن را سال شمسی گویند و این مدت دوازده ماه است و دوازده ماه آن عبارت از فروردین و اردیبهشت .... تا اسفند ماه است .
-
سال صغیر
لغتنامه دهخدا
سال صغیر. [ ص َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بروجرد بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 13هزارگزی جنوب خاوری الیگودرز و 7هزارگزی جنوب راه الیگودرز به گلپایگان . هوای آن معتدل و دارای 75 تن سکنه است آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات ، لبنیات ...
-
سال طبیعی
لغتنامه دهخدا
سال طبیعی . [ ل ِ طَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سال طبیعی عبارت است از آن مدت که اندراو یکبار گردش گرما و سرما و کشت و زه بتمامی بود و آغاز این مدت از بودن آفتاب است بنقطه ای از فلک البروج تا بدو بازآید. و از این جهت به آفتاب منسوب کرده اند این سال و ...
-
سال فیل
لغتنامه دهخدا
سال فیل . [ ل ِ ] (اِخ )چهل و دومین سال سلطنت نوشیروان (که مقارن 572-573 م . است ). زیرا هیچ سالی به اندازه ٔ آن سال مشحون از آثار بسیار مهم نبوده است لذا اعراب آن سال را «سال فیل » خوانده اند. رجوع به تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 1 صص 255 - 257 و ص 6...
-
سال قمری
لغتنامه دهخدا
سال قمری . [ ل ِ ق َ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اما سال اصطلاحی آن است که بنهادن مردمان که دوازده بار چند ماه طبیعی است و اندازه ٔ وی سیصد و پنجاه و چهار روز است و پنجیک روز شش یک او جمله کرده و این یازده تیربود اگر شباروزی سی تیر بود و این سال قم...
-
سال کردن
لغتنامه دهخدا
سال کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سال کردن درخت ؛ در تداول باغداران یک سال بار کم و یکسال بار بسیار آوردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
سال گردش
لغتنامه دهخدا
سال گردش . [ گ َ دِ ] (اِ مرکب ) عبارت از شروع شدن سال نو از جلوس . (آنندراج ). شروع سال نو از جلوس پادشاه . (استینگاس ص 642) : و آن ساعت که شمس بدرجه ٔ اعتدال ربیعی رسید وقت سال گردش در آن سرای بتخت نشست و تاج بر سر نهاد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 32...
-
سال گرفتن
لغتنامه دهخدا
سال گرفتن . [ گ ِرِ ت َ ] (مص مرکب ) تجدید یاد کسی را کردن . یاد بود برای مرده گرفتن . اطعام کردن یکسال پس از مرگ کسی .
-
سال مالی
لغتنامه دهخدا
سال مالی . [ ل ِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح وزارت دارایی حساب سالیانه که تا آخر خرداد ماه رسیدگی و تمام میشود.
-
سال مه
لغتنامه دهخدا
سال مه . [ ل ِ م َه ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سال قمری باشد و آن سیصد و پنجاه و چهار روز است . (برهان ).
-
سال مه
لغتنامه دهخدا
سال مه .[ م َه ْ ] (اِ مرکب ) تاریخ است و آن حساب نگاه داشتن سال و ماه و روز باشد. (برهان ). ماه و روز. (جهانگیری ). حساب سال و ماه نگاه داشتن و آن را روزمه نیز گویند و تاریخ و توریخ مأخذش از این لفظ فارسی بوده و آن را ماه روز نیز گفته اند. (آنندراج...
-
فراخ سال
لغتنامه دهخدا
فراخ سال . [ ف َ ] (اِ مرکب ) سالی که در آن غلات و اجناس بکثرت پیدا شود. (آنندراج ). مقابل تنگ سال . (یادداشت بخط مؤلف ) : چون جو راست برآید وهموار، دلیل کند که آن سال فراخ سال بود و چون پیچیده و ناهموار برآید تنگسال بود. (نوروزنامه ٔ خیام ).
-
نیم سال
لغتنامه دهخدا
نیم سال . (ص مرکب ) مرد نصف عمر. (ناظم الاطباء).مردی که به نصف عمر رسیده . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 402 شود. || (اِ مرکب ) نیمی از سال تحصیلی .
-
کلان سال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kalānsāl پیر؛ سالخورده.