کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سالی پیرین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سالی پیرین
لغتنامه دهخدا
سالی پیرین . (فرانسوی ، اِ) سالی پیرین یا سالیسیلات آنتی پیرین ، محلولی است که دارای 57/7 درصد آنتی پیرین و بصورت ذرات کوچک بی رنگی متبلور میشود. در الکل و اتر محلول و درآب نیز کمی حل میشود (یک در دویست در آب 15 درجه و یک در 25 در آب جوش ). این دارو ...
-
واژههای مشابه
-
کلان سالی
لغتنامه دهخدا
کلان سالی . [ ک َ] (حامص مرکب ) پیری . کِبَر. بسیار سالی . به زاد برآمدگی . هرم . قحارت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پیری . سالدیدگی . افزونی و بسیاری عمر. (ناظم الاطباء).
-
کهن سالی
لغتنامه دهخدا
کهن سالی . [ ک ُ هََ / هَُ ] (حامص مرکب ) عمر بسیار و پیری . (ناظم الاطباء). عمر بسیار داشتن . سالخوردگی . معمری . (فرهنگ فارسی معین ).
-
قحط سالی
فرهنگ واژههای سره
خشک سال
-
کلان سالی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) kalānsāli سالخوردگی؛ پیری.
-
تنگ سالی
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (حامص .) خشک سالی ، کمیابی و گرانی ارزاق .
-
سالی سرای
لغتنامه دهخدا
سالی سرای . [ س َ ] (اِخ ) ولایتی است از ایالت بدخشان . رجوع به حبیب السیر ج 2 ص 91، 402،406 تا 408، 414 و 602 و ج 4 ص 21، 52 و 304 شود.
-
سالی نویا
لغتنامه دهخدا
سالی نویا. [ ن ُ وِ ] (اِخ ) نام طایفه ای از تاتار که در شمال آمودریا سکنی داشته اند. رجوع به ذیل تاریخ رشیدی حافظ ابرو ص 64 شود.
-
سالی نوین
لغتنامه دهخدا
سالی نوین . [ ن ُ ] (اِخ ) از جمله ملوک کرت است . رجوع به روضات الجنات فی بلدان الهرات از ص 404 تا ص 408 شود.
-
میانه سالی
لغتنامه دهخدا
میانه سالی . [ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) حالت میانه سال . کهولت . کهل . دومویی . دومویگی . داشتن سنی در میان جوانی و پیری . نه جوان و نه پیر بودن . (از یادداشت مؤلف ).
-
بزرگ سالی
لغتنامه دهخدا
بزرگ سالی . [ ب ُ زُ ](حامص مرکب ) کلانسالی . (ناظم الاطباء). کبرة. مکبرة. مکبر. (منتهی الارب ). بزرگ سال بودن . سالخورده بودن .
-
خشک سالی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) xošksāli کاهش شدید باران که موجب قحطوغلا میشود.
-
فراخ سالی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مقابلِ تنگسالی و قحطسالی] [قدیمی] farāxsāli فراوانی و ارزانی خواربار در سال.
-
قحط سالی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] qahtsāli ۱. خشکسالی.۲. کمیابی و گرانی خواربار.