کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سالک یزدی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سالک یزدی
لغتنامه دهخدا
سالک یزدی . [ ل ِ ک ِ ی َ ] (اِخ ) از شعرای اواخر قرن یازدهم هجری قمری است که او هم به ملاسالک معروف بود و مدتی در شیراز شانه رنگ میکرده و درلباس درویشان به اصفهان رفته و پس از مدتی بهند رفته و در خدمت عبداﷲ قطب شاه هند (1066 - 1085 هَ . ق .) بود و ا...
-
واژههای مشابه
-
سالَک
لهجه و گویش تهرانی
بیماری پوستی که لک ایجاد میکند.
-
سالک قزوینی
لغتنامه دهخدا
سالک قزوینی . [ ل ِ ک ِ ق َزْ ] (اِخ ) محمد ابراهیم . از شعرای اواخر قرن یازدهم هجرت که به ملا سالک معروف و شاعری بوده پاک طینت و خوش سلیقه و نیکواندیشه وقتی به اصفهان رفته و با معاصر خود میرزامحمد طاهر مؤلف تذکره ٔ نصرآبادی ملاقات کرده و در همان او...
-
سالک آباد
لغتنامه دهخدا
سالک آباد. [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوچک زهان ، بخش قائن شهرستان بیرجند واقع در 103هزارگزی جنوب خاوری قائن . هوای آن سرد و دارای 19 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغ...
-
عارف و سالک
فرهنگ گنجواژه
زاهد
-
جستوجو در متن
-
ریزه خوانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عامیانه] rizexāni آهسته و نرم سخن گفتن؛ زمزمه کردن: ◻︎ چنان به زیر زبان بشکنم ترانهٴ عشق / که عندلیب شود داغ ریزهخوانی من (سالک یزدی: لغتنامه: ریزهخوانی).
-
قطره فشاندن
لغتنامه دهخدا
قطره فشاندن . [ ق َ رَ/ رِ ف َ / ف ِ دَ ] (مص مرکب ) قطره زدن : به راه دوست چو سالک شدیم قطره فشان نشان آبله در راه جستجو شستیم .سالک یزدی (از آنندراج ).
-
گرگ میش
لغتنامه دهخدا
گرگ میش . [ گ ُ ] (ص مرکب ) منافق که ظاهر خوب و باطن بد دارد. (آنندراج ) : این عزیزان در لباس گرگ ، میشی میکنندیوسفم یوسف ، بسی زین گرگ میشان دیده ام .سالک یزدی (از آنندراج ).
-
صورت ساز
لغتنامه دهخدا
صورت ساز. [ رَ ] (نف مرکب ) سازنده ٔ صورت . مصور. نقاش . صورتگر : از نسیم نفسم در چمن صورت سازبشکفد غنچه ٔ تصویر بصد شادابی . سالک یزدی (از آنندراج ).|| ظاهرساز. ریاکار. متظاهر. مزور. حیله گر. رجوع به صورت سازی شود.
-
حسن شسته
لغتنامه دهخدا
حسن شسته . [ ح ُ ن ِ ش ُ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حسن در غایت صفا و بها : این حسن شسته ای که تو داری نداشت صبح هر چند گرد چهره ٔ او آفتاب شست .سالک یزدی (از آنندراج ).
-
علم برداشتن
لغتنامه دهخدا
علم برداشتن . [ ع َ ل َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) حمل علم . برگرفتن علم . || میدان گرفتن . (ناظم الاطباء). || کنایه از عزاداری و سوگواری . (آنندراج ) : پیش از آن دم که بسوزد ز وفاداریهاشمع در ماتم پروانه علم بردارد.سالک یزدی (از آنندراج ).
-
چاک سینه
لغتنامه دهخدا
چاک سینه . [ ک ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چاک گریبان . (آنندراج ). گریبان . یقه : گلشن اندام او موج لطافت میزندمیتوان دیدن ز چاک سینه ٔ او جوی گل .سالک یزدی (از آنندراج ).
-
گنج آب آورده
لغتنامه دهخدا
گنج آب آورده . [ گ َ ج ِ وَ دَ / دِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اشک . (آنندراج ) : اگر یک گنج بادآورد خسرو دیده در عمری مرا صد گنج آب آورده هر دم در کنار افتد.سالک یزدی (از آنندراج ).