کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سالَک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سالَک
لهجه و گویش تهرانی
بیماری پوستی که لک ایجاد میکند.
-
واژههای مشابه
-
سالک
فرهنگ نامها
(تلفظ: sālek) (عربی) آن که راهی را طی کند ، رونده ، راه رو ؛ (در تصوف) آن که مراحل سلوک عرفانی را معمولاً با ارشاد پیری میگذراند .
-
سالک
واژگان مترادف و متضاد
۱. درویش، صوفی، عارف ۲. رونده، رهرو ۳. پیرو
-
سالک
فرهنگ فارسی معین
(لَ)(اِ.) زخمی که در پوست بدن خاصه صورت پیدا می شود. گاه یک سال بهبودی آن طول می کشد ولی جای آن باقی می ماند.
-
سالک
فرهنگ فارسی معین
(لِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - رونده ، مسافر. 2 - زاهد، عارف .
-
سالک
لغتنامه دهخدا
سالک . [ ل َ ] (اِ) جراحتی ساری که بر ظاهر بدن در پاره ای مملکتها پیدا آید و زمانی طویل بماند و پس از خوب شدن جای آن همیشه گود باشد. نوعی قرحه که در بعض آب و هواها یک نوبت هرکس بدان مبتلا میشود. زخم معروف و آن را ماهک گویند. رجوع به رساله ٔ احمد امام...
-
سالک
لغتنامه دهخدا
سالک . [ ل ِ ] (اِخ ) از اهل آن ولایت (اصفهان ) است . سوای این شعر از او مسموع نشد:جستجوی دگری داشت چو پرسیدم از اومنفعل گشت و بمن گفت ترا میجویم .(آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 182).
-
سالک
لغتنامه دهخدا
سالک . [ ل ِ ] (اِخ ) اسمش میر محمد اصلش از کاشان . سوای این رباعی شعری از او ملاحظه نشده است لهذا ثبت شد:بی روی تو ای مردم کاشانه ٔ چشم پرباده ٔ حسرتست پیمانه ٔ چشم تو جای دگر گرفته ای خانه و من بهر تو سفید کرده ام خانه ٔ چشم .(آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ...
-
سالک
لغتنامه دهخدا
سالک . [ ل ِ ] (اِخ ) مدتی در عراق وفارس بود آخرالامر بهندوستان رفته و هم در آنجا سفر آخرت در پیش گرفت این شعر از او بنظر رسید ثبت شد:جواب نامه ٔ من غیر ناامیدی نیست ز دست سودن بال کبوترم پیداست دوستان در بوستان چون عزم گل چیدن کننداوّل از یاران دورا...
-
سالک
لغتنامه دهخدا
سالک . [ ل ِ ] (اِخ ) مزرعه کوچکی است از دهستان خاور طوران بخش بیارجمند شهرستان شاهرود و28 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
سالک
لغتنامه دهخدا
سالک .[ ل ِ ] (ع ص ، اِ) مسافر و راه رونده . (ناظم الاطباء).راه رونده . (غیاث ). رونده . (اقرب الموارد). || (اصطلاح تصوف ) به اصطلاح صوفیه طالب تقرب حق تعالی که عقل معاش هم داشته باشد. و سالک دو طریق اند؛ سالک هالک و دوم سالک واصل و اما سالک هالک آن ...
-
سالک
دیکشنری عربی به فارسی
گذرپذير , قابل قبول , قابل عبور
-
سالک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (پزشکی) sālak زخمی مزمن که در پوست بدن انسان روی بینی و گونهها پیدا میشود، سرایت آن بهوسیلۀ پشۀ مخصوصی صورت میگیرد.
-
سالک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] sālek ۱. کسی که راهی در پیش گیرد و در آن راه برود؛ رونده.۲. [قدیمی] پیرو.۳. [قدیمی] پارسا؛ زاهد.۴. (تصوف) کسی که با ارشاد مرشد و پیرو در راه خدا سیر کند و مراحل تهذیب نفس و مراتب سیروسلوک را بپیماید. سالکان را اهل سلوک و اهل طریقت ن...