کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سالوس ورزیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سالوس ورزیدن
مترادف و متضاد
۱. ریاورزیدن، ریاکاری کردن، دورویی کردن، ظاهرنمایی کردن
۲. مکر ورزیدن، خدعه کردن، سالوس کردن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سالوس ورزیدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. ریاورزیدن، ریاکاری کردن، دورویی کردن، ظاهرنمایی کردن ۲. مکر ورزیدن، خدعه کردن، سالوس کردن
-
سالوس ورزیدن
لغتنامه دهخدا
سالوس ورزیدن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) مکر کردن . حیله کردن . ریا کردن : گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشودتا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود.حافظ.
-
واژههای مشابه
-
سالوس فروش
لغتنامه دهخدا
سالوس فروش . [ ف ُ] (نف مرکب ) دغل باز. مکار. فریب دهنده . (اشتنگاس ).
-
سالوس فروشی
لغتنامه دهخدا
سالوس فروشی . [ ف ُ ] (حامص مرکب ) فریب . چرب زبانی . (اشتنگاس ).
-
خرقه ٔ سالوس
لغتنامه دهخدا
خرقه ٔ سالوس . [ خ ِ ق َ / ق ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خرقه ای که صوفیان ظاهری فقط بجهت سالوسی و ریا بر تن کنند. خرقه ٔ ریا : دلم ز صومعه بگرفت و خرقه ٔ سالوس کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا.حافظ.
-
سالوس و ریا
فرهنگ گنجواژه
حیله.
-
سالوس و ریا
فرهنگ گنجواژه
دغلی.
-
جستوجو در متن
-
تزویر
واژگان مترادف و متضاد
۱. تغابن، تقلب، حیلت، حیله، خدعه، دستان، دوال، دورویی، ریا، ریاکاری، زرق، سالوس، شید، شیلهپیله، ظاهرسازی، ظاهرنمایی، غدر، فریب، فریبکاری، فسوس، کید، مکر، منافقت، نیرنگ ۲. دروغپردازی کردن، ۳. دورویی کردن، فریبدادن، مکر ورزیدن، گول ز
-
ریا
لغتنامه دهخدا
ریا. (ع اِمص ) ریاء. ظاهرسازی . چشم دیدی . (یادداشت مؤلف ). ساختگی . ظاهری : زنا و ریا آشکارا شوددل نرم چون سنگ خارا شود. فردوسی .من مانده به یمگان درون از آنم کاندر دل من شبهت و ریا نیست . ناصرخسرو.اگر احسان کنی با مستحق کن نه ازبهر ریا ازبهر حق کن...
-
کرامت
لغتنامه دهخدا
کرامت . [ ک َ م َ ] (ع مص )کرامة. بزرگی ورزیدن . (فرهنگ فارسی معین ) : و مثال داد مبنی بر ابواب تهنیت و کرامت . (کلیله ودمنه ). جوانمرد گردیدن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) سخاوت و جوانمردی و نواخت و احسان و بزرگواری و بخشندگی و داد و دهش و بزرگو...