کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سالف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سالف
/sālef/
معنی
ماضی؛ متقدم؛ گذشته؛ پیشرفته؛ پیشین.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سالف
فرهنگ فارسی معین
(لِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - گذشته ، پیشین . 2 - پیش رفته .
-
سالف
لغتنامه دهخدا
سالف . [ ل ِ ] (ع ص ) پیش رفته و گذشته . ج ، سلف . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). پیش رفته . (غیاث ) (آنندراج ). گذشته . (دهار). پیشینیان ، شخصی پیشین . (استینگاس ). پیشین : در زمان سابق و اوان سالف تاریخی عربی بود... (تاریخی قم ص 2).- سال...
-
سالف
لغتنامه دهخدا
سالف . [ ل ِ] (اِخ ) از قوم ثمود که نام پدر قدار، پی کننده ٔ ناقه ٔ صالح پیغمبر(ع ) است . (حبیب السیر چ قدیم ص 15).
-
سالف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: سَلَف و سُلاّف] [قدیمی] sālef ماضی؛ متقدم؛ گذشته؛ پیشرفته؛ پیشین.
-
واژههای همآوا
-
صالف
لغتنامه دهخدا
صالف . [ ل ِ ] (اِخ ) کوهی است بین مکة و مدینة. (معجم البلدان ). کوهی است که در جاهلیت نزد آن سوگند خوردندی . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
سالفه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: سالفَة، مؤنثِ سالِف، جمع: سَوالِف] [قدیمی] sālefe = سالف
-
سلاف
لغتنامه دهخدا
سلاف . [ س ُل ْ لا ] (ع اِ) ج ِ سالف . (ناظم الاطباء).
-
سابق الذکر
لغتنامه دهخدا
سابق الذکر. [ ب ِ قُذْ ذِ ] (ع ص مرکب ) پیش گفته . در بالا گفته شده . مذکور. مزبور.نامبرده . مسطور. مشارالیه . سالف الذکر. مارالذکر.
-
پیشرفته
لغتنامه دهخدا
پیشرفته . [ رَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مسبوق . مقدم . سلیف . سالف . || بجانب پیش روان شده . گذشته . || ترقی کرده . || تجاوزکرده . از حد طبیعی درگذشته و بمجاور درآمده .
-
لشکری پیشه
لغتنامه دهخدا
لشکری پیشه . [ ل َ ک َ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ،اِ مرکب ) مرد سپاهی : به روزگار سالف در حدود کالف مردی بود لشکری پیشه . (سندبادنامه ص 102).
-
سالفة
لغتنامه دهخدا
سالفة. [ ل ِ ف َ ](ع ص ) مؤنث سالف . رجوع به سالف شود. ایام گذشته . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : خلق را در دزدی آن طایفه مینمود افسانه های سالفه . مولوی .|| (اِ) گردن اسب و پیش گردن آن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب ا...
-
اشقی
لغتنامه دهخدا
اشقی . [ اَ قا ] (ع ن تف ) نعت تفصیلی از شقی . شقی تر. بدبخت تر. (مهذب الاسماء) (مؤیدالفضلا).اشقی الامة و اشقی القوم ؛ ابن ملجم مرادیست قاتل خیرالخلق . (منتهی الارب ). و مراد به «اشقیها» که در قرآن کریم (12/91) آمده قداربن سالف است که ناقه ٔ صالح را...
-
مسعودی
لغتنامه دهخدا
مسعودی . [ م َ ] (اِخ ) شهرت علی بن حسین بن علی ، مکنی به ابوالحسن . از اولاد عبداﷲبن مسعود، مورخ ورحاله ٔ قرن چهارم هجری و از اهالی بغداد بود که در مصر اقامت گزید و به سال 346 هَ .ق . در آنجا درگذشت .وی در مصر و ممالک عرب سیاحت کرد و بعد به پارس رفت...