کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سالار خوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سابقه سالار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (ص مر.) کاروان - سالار، پیشرو قافله .
-
قافله سالار
فرهنگ فارسی معین
( ~ . ) [ ع - فا. ] (ص مر.)کاروانسالار، سردار قافله .
-
تن سالار
لغتنامه دهخدا
تن سالار. [ ت َ ] (اِ مرکب ) جسم کلی و تنبد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تن و سالار شود.
-
روان سالار
لغتنامه دهخدا
روان سالار. [ رَ ] (اِ مرکب ) نفس کل و روان بد، چه سالار و بد هر دو به معنی بزرگ و صاحب است . (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء).
-
سابقه سالار
لغتنامه دهخدا
سابقه سالار. [ ب ِ ق َ / ق ِ ] (اِ مرکب ) سرلشکر. (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (شمس اللغات ). پیشرو لشکر بزرگ کاروان نظامی . (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). مقدمه و امیر کاروان وپیشرو قافله . (شمس اللغات ). امیر کاروان . (شرفنامه ٔمنیری ...
-
سابقه سالار
لغتنامه دهخدا
سابقه سالار. [ ب ِ ق َ / ق ِ ] (اِخ ) کنایه از حضرت رسالت . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ ناظم الاطباء) (شعوری ) (مؤید الفضلا) (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ مؤلف لغت نامه ).
-
سالار آخور
لغتنامه دهخدا
سالار آخور. [ رِ خوَر / خُر ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) آنکه اسبان و چهارپایان شاه بدو سپرده شده است . آنکه تعهد تربیت و نگاهداری ستوران شاه را بعهده دارد. سرمهتر. رئیس مهتران . رئیس اصطبل : چو زآنگونه نیرنگها کرد راست ز سالار آخورخری دَه بخواست . فردو...
-
سالار ارفع
لغتنامه دهخدا
سالار ارفع. [ رِ اَ ف َ ] (اِخ ) میرزا عبداﷲخان فرزند نظام العلماء بسال 1336 هَ . ق . هنگام حمله عین الدوله به تبریز از سرکردگان سپاه او بود. رجوع به فهرست تاریخ مشروطه ٔ کسروی شود.
-
سالار السلطنه
لغتنامه دهخدا
سالار السلطنه . [ رُس ْ س َ طَ ن َ ](اِخ ) نصرةالدین میرزا فرزند ناصرالدین شاه بود وی در شعر و موسیقی دست داشت و بسال 1333 هَ . ش . پس ازیک عمل خطرناک جراحی در پاریس درگذشت . رجوع به یادداشتهای معیّرالممالک مجله ٔ یغما سال 11 ص 297 شود.
-
سالار بار
لغتنامه دهخدا
سالار بار. [رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باربد. حاجب بزرگ . رئیس تشریفات . دربان شاه . دارنده ٔ بار. خرم باش . پرده دار. حاجب مخصوص . رئیس دربار. (ناظم الاطباء). رئیس تشریفات . (اشتینگاس ص 642) آنکه پذیرائی واردان بر شاه را بعهده دارد و آنان را بحضو...
-
سالار بوزگان
لغتنامه دهخدا
سالار بوزگان . [ رِ ] (اِخ ) ابوالقاسم الکوبانی ، وزیر طغرل سلجوقی و در آغاز کار پیشکار و دستور و کارگزار او بود. (راحة الصدور ص 98 و 104). سالار بوزگان بوالقاسم مردی از کفاة و دهاة الرجال ، زده و کوفته ٔ سوری [ صاحبدیوان ] بود و از ستیزه ٔ سوری با ت...
-
سالار پرده
لغتنامه دهخدا
سالار پرده . [ رِ پ َ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حاجب . دربان . حاجب بزرگ : چو سالار پرده سپهبد بدیدرها کردنش هیچگونه ندید. (شاهنامه چ بروخیم ج 1 حاشیه ص 231).رجوع به سالاربار و سالار شود.
-
سالار جنگ
لغتنامه دهخدا
سالار جنگ . (اِخ ) سرکرده ٔ سوار و سربازان بختیاری که بسال 1326 هَ . ش . در حمله ٔ عین الدوله به تبریز شرکت داشت . رجوع به فهرست تاریخ مشروطه ٔ کسروی شود.
-
سالار جنگ
لغتنامه دهخدا
سالار جنگ . [ رِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) امیر جنگ و سپهدار. (ناظم الاطباء). فرمانده ٔ جنگ . این عنوان در مشرق زمین به نجبا داده میشود. (اشتینگاس ص 642).
-
سالار حج
لغتنامه دهخدا
سالار حج . [ رِ ح َج ج ] (اِخ ) یکی از اوتاد است و گور او در بخارااست در جانب قبله مزار امام ابوبکر فضل . گویند آن بزرگ سی و پنج حج گزارده است . (تاریخ ملازاده ص 33).