کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سالار بوزگان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سالار بوزگان
لغتنامه دهخدا
سالار بوزگان . [ رِ ] (اِخ ) ابوالقاسم الکوبانی ، وزیر طغرل سلجوقی و در آغاز کار پیشکار و دستور و کارگزار او بود. (راحة الصدور ص 98 و 104). سالار بوزگان بوالقاسم مردی از کفاة و دهاة الرجال ، زده و کوفته ٔ سوری [ صاحبدیوان ] بود و از ستیزه ٔ سوری با ت...
-
واژههای مشابه
-
کلاته سالار
لغتنامه دهخدا
کلاته سالار. [ ک َ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
امینسالار
فرهنگ نامها
(تلفظ: amin sālār) (عربی) سردار مورد اطمینان ، حاکم درست کار ، سالاری که در امانت خیانت نمیکند.
-
علیسالار
فرهنگ نامها
(تلفظ: ali sālār) (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب ، ← علی و سالار .
-
technocrat, technocrate (fr.)
فنسالار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] کارشناس فنی، بهویژه در جایگاه مدیریتی و اجرایی؛ هوادار فنسالاری
-
autocrat
یکهسالار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] زمامدار یا حاکمی که با قدرت مطلق و بیهیچ محدودیتی حکومت میکند
-
نوبت سالار
لغتنامه دهخدا
نوبت سالار. [ ن َ / نُو ب َ ] (اِ مرکب ) سالار نوبت . سرکرده ٔ نوبتیان . رجوع به نوبتی شود : و کشتن آن کسان که با وی یار شده بودند به کشتن عم وی شمس الدین علی بن مسعود چون نوبت سالار طاهربن ابی الاسد. (تاریخ سیستان ).
-
واستریوشان سالار
لغتنامه دهخدا
واستریوشان سالار. [ ت ِ ] (پهلوی ، اِ مرکب ) رئیس طبقه ٔ کشاورزان در زمان ساسانی . واستریوش بذ. هتخشبد. || رئیس مالیات ارضی . || رئیس صنعتگران . || وزیر مالیه . || وزیر صناعت و تجارت . ورجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 143 - 144 شود.
-
وستریوشان سالار
لغتنامه دهخدا
وستریوشان سالار. [ وَ ] (پهلوی ، اِ مرکب ) وزیر کشاورزی در عهدساسانی . در تاریخ طبری وستریوشان سلار آمده . (فرهنگ فارسی معین از تاریخ بلعمی چ وزارت فرهنگ ج 1 ص 948).
-
هفت سالار
لغتنامه دهخدا
هفت سالار. [ هََ ] (اِ مرکب ) به کنایه ، سبعه ٔ سیاره . (یادداشت مؤلف ) : هفت سالار کاندرین فلک اندهمه گرد آمدند در دووداه .رودکی .
-
کاروان سالار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] kār[e]vānsālār رئیس و سرپرست کاروان؛ قافلهسالار.
-
monocrat1
تکسالار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] فردی که بهتنهایی حکومت میکند
-
meritocratic
شایستهسالار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] مربوط به شایستهسالاری
-
lyocratic
حلاّلسالار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] ویژگی پراکنهای که براثر نیروهای حلاّلپوشی پایدار میشود