کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساق الاسد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ساق چنار
لغتنامه دهخدا
ساق چنار. [ ق ِ چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی از رنگ است . (بهارعجم ) (آنندراج ).
-
ساق چناری
لغتنامه دهخدا
ساق چناری . [ ق ِ چ ِ ] (ص نسبی مرکب ) سبز روشن . برنگ ساق چنار.
-
ساق حر
لغتنامه دهخدا
ساق حر. [ ق ِ ح ُرر ] (اِ مرکب ) قمری نر. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). نر از فاخته هاست بواسطه ٔ آنکه حکایت صدای او ساق حر است . (شرح قاموس ). فاخته ٔ نر. (ناظم الاطباء). ذکر القماری . (قطر المحیط). || قمری بچه . (دهار). || کبوتر است و حِرّ فرخ اوس...
-
ساق دست
لغتنامه دهخدا
ساق دست . [ ق ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ساعد. رجوع به ساعد شود.
-
ساق عرش
لغتنامه دهخدا
ساق عرش . [ ق ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پایه ٔ عرش : زانکه پیغمبر شب معراج تا بر ساق عرش از شرف برشد نه از رفتن به غار، ای ناصبی . ناصرخسرو.بررس از علم قُران و علم تأویلش بدان گرهمی زین چَه به ساق عرش برخواهی رسید. ناصرخسرو (دیوان ص 94).بلند ...
-
ساق عروس
لغتنامه دهخدا
ساق عروس . [ ق ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی از شیرینی ولایت از چهار شربت . (غیاث اللغات ). ساق عروسان . (آنندراج از بهارعجم ) : کند از ذوق دست خود را بوس دست هرکس رسد به ساق عروس . محمد قلی سلیم (از بهار عجم ) (آنندراج ).رجوع به ساق عروسان ش...
-
ساق عروسان
لغتنامه دهخدا
ساق عروسان . [ ق ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام حلوائی است که از میده و شکر بشکل ساق آدمی می سازند و میپزند بغایت لطیف میباشد. (شرفنامه ٔ منیری ). ساق عروس . قسمی از نان بشکل ساق که جوف آن را پر از قند میسازند و در روغن بریان میکنند بعد در آن پ...
-
ساق منجه
لغتنامه دهخدا
ساق منجه . [ ق ِ م َ ج ِ ] (هندی ، ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) منجه چارپای که در هندوستان بر آن دراز کشند و آن را پلنگ نیز گویند. و این هر دو لفظ هندی الاصل اند زیرا که در ایران و توران نبود و بعضی گویند که در حالا بعض جاها رواج یافته . و لفظ منجه هندی پ...
-
ساق موزه
لغتنامه دهخدا
ساق موزه . [ ق ِ زَ / زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ساقه ٔ چکمه . (فرهنگ ولف ) : همیشه بیک ساق موزه درون یکی خنجری داشتی آبگون . فردوسی .حلقوم جوالقی چو ساق موزه ست و آن معده ٔ کافرش چوخم غوزه ست . عسجدی .بوالقاسم دست به ساق موزه فروکرد و نامه ای برآ...
-
ساق البقر
لغتنامه دهخدا
ساق البقر. [ قُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) آن را بپارسی پاچه ٔ گاو خوانند. (ریاض الادویه ). چون آن را بسوزانند و بکوبند و بیاشامند نافع بود جهت خون رفتن شکم . (اختیارات بدیعی ).
-
ساق الجواء
لغتنامه دهخدا
ساق الجواء. [ قُل ْ ج ِ ] (اِخ ) موضعی است . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ) (شرح قاموس ).
-
ساق الحمام
لغتنامه دهخدا
ساق الحمام . [ قُل ْ ح َ] (ع اِ مرکب ) گیاهی است داروئی . (اقرب الموارد). خرؤه . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ). بلغت مصری رعی الحمام است ، و انطاکی نار قیصر گفته . (فهرست مخزن الادویه ).
-
ساق الفرو
لغتنامه دهخدا
ساق الفرو. [ قُل ْ ف َرْوْ ] (اِخ ) کوهی است مر بنی اسد را.(منتهی الارب ) (شرح قاموس ). کوهی است در سرزمین بنی اسد و آن را ساق الفروین نیز گویند. (معجم البلدان ).
-
ساق الفروین
لغتنامه دهخدا
ساق الفروین . [ قُل ْ ف َرْ وَ ] (اِخ ) کوهی است مر بنی اسد را.(منتهی الارب ) (شرح قاموس ). رجوع به ساق الفرو شود.
-
ساق الوصیف
لغتنامه دهخدا
ساق الوصیف . [ قُل ْ وَ ] (ع اِ مرکب ) پر سیاوشان . رجوع به پر سیاوشان شود.