کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساغر بر تارک کشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ساغر به کف برنهادن
لغتنامه دهخدا
ساغر به کف برنهادن . [ غ َ ب ِ ک َ ب َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) ساغر برگرفتن . ساغر بدست گرفتن . آغاز میگساری کردن : زواره چو ساغر بکف برنهادهمان از شه نامور کرد یاد.(شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 421 بیت 621).
-
ساغر کشتی نشان
لغتنامه دهخدا
ساغر کشتی نشان . [ غ َ رِ ک َ / ک ِ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ساغر بزرگ . ساتگنی . ساتگینی : ساقی دریاکشان آخر کجاست ساغر کشتی نشان آخر کجاست .خاقانی .
-
سنگ در ساغر زدن
لغتنامه دهخدا
سنگ در ساغر زدن . [ س َ دَ غ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از توبه کردن و شیشه شکستن باشد. (از آنندراج ) : سنگ در ساغر نیک و بد ایام زنندوز کف سنگدلان نصفی ساغر گیرند.مجیرالدین بیلقانی .
-
شاهد و ساغر
فرهنگ گنجواژه
بزم.
-
صراحی و ساغَر
فرهنگ گنجواژه
جام.
-
ساغر و نی
فرهنگ گنجواژه
بزم.
-
قدح و ساغر
فرهنگ گنجواژه
جام.
-
پیمانه و ساغر
فرهنگ گنجواژه
بزم.
-
جام و ساغر
فرهنگ گنجواژه
پیمانه.
-
می و ساغر
فرهنگ گنجواژه
بزم.
-
خُم و سبو و ساغر
فرهنگ گنجواژه
باده، بزم.
-
جستوجو در متن
-
جام بر تارک سر کشیدن
لغتنامه دهخدا
جام بر تارک سر کشیدن . [ ب َ رَ ک ِ س َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از شراب خوردن بیکبار چنانکه از وی چیزی نماند. (آنندراج ) : عاشقا گر بود خواهی در صف می خوارگان جام می بر تارک سر رایگان باید کشید.معزی (از آنندراج ).
-
تارک
لغتنامه دهخدا
تارک . [ رِ ] (ع ص ) ترک کننده . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). رهاکننده . دست بدارنده : ازبهر چیست تارک و جوشان و ترش روی چون یافته ست دانم بر جانور ظفر. مسعودسعد.هرچه به زرق ... ساخته شود... وجه تلافی از آن تارک باشد. (کلیله و دمنه ).
-
تارک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تار، تاره› tārak ۱. فرق سر؛ میان سر: ◻︎ چو دانی که ایدر نمانی دراز / به تارک چرا برنهی تاج آز (فردوسی: ۲/۴۱۹)، ◻︎ دیده بر تارک سنان دیدن / خوشتر از روی دشمنان دیدن (سعدی: ۱۴۱).۲. [مجاز] اوج.
-
بسر کشیدن
لغتنامه دهخدا
بسر کشیدن . [ ب ِ س َ ک ِ / ک َ دَ ] (مص مرکب ) بر سر کشیدن یکدفعه . لاجرعه کشیدن . (غیاث ) (آنندراج ). یکباره نوشیدن : جام داغی از جنون ، عالی به سر خواهم کشیددر خمارم ساغر سرشار میباید مرا. عالی (از آنندراج ). || به روی سرکشیدن عبا و جامه . بر سر ک...