کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساعیة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ساعیة
لغتنامه دهخدا
ساعیة.[ ی َ ] (ع ، ص اِ) تأنیث ساعی . رجوع به ساعی شود.
-
واژههای همآوا
-
سعایت
واژگان مترادف و متضاد
۱. بدگویی، تهمت، زفت، سعایه، سخنچینی، غمز، نمامی ۲. سخنچینی کردن ۳. تهمت زدن
-
سعایت
فرهنگ فارسی معین
(سَ یَ) [ ع . سعایة ] 1 - (مص ل .) سخن چینی کردن . 2 - بدگویی کردن . 3 - (اِ مص .) سخن چینی . 4 - بدگویی ، تهمت .
-
سعایت
لغتنامه دهخدا
سعایت . [ س ِ ی َ ] (ع مص ) سعایة : طرفه آنکه افاضل و مردمان هنرمند از سعایت و سطبر ایشان در رنجند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 415). ابوالحسن بن سیمجور عزل خویش از امارت خویش بسعایت او نسبت کرد. (ترجمه ٔتاریخ یمینی ). || خراج و باج گرفتن . (منتهی الارب ) ...
-
سعایة
لغتنامه دهخدا
سعایة. [ س ِ ی َ ] (ع مص ) غمازی و بدی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). غمازی و بدگویی . (غیاث اللغات ). رجوع به سعایت شود.
-
سعایت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: سعایة] se'āyat ۱. سخنچینی کردن.۲. بدگویی کردن از کسی نزد دیگری.
-
جستوجو در متن
-
حاج
لغتنامه دهخدا
حاج . (اِ) صاحب تحفه گوید حاج را بفارسی اشترخار و بترکی دَوَه تیکانی نامند گیاهی است که ترنجبین بر او منعقد می گردد. گرم و بسیار خشک و رادع و جالی و مفتح و تریاق سموم . و شرب و بخور او و ضماد او رافع بواسیر و طلای عصاره و سوخته ٔ او جهت قروح ساعیة بی...
-
علیق
لغتنامه دهخدا
علیق . [ ع ُل ْ ل َ ] (ع اِ) گیاهی است که به درخت پیچد. (از لسان العرب ). گیاهی است که به درخت پیچد و شبیه به گل سرخ است و آن را عُلّیقی ̍ نیز گویند و یک دانه ٔ آن عُلّیقة است .(از اقرب الموارد). درختی باشد که برگ آن را پزند ودر خضاب به کار برند. (بر...
-
خشخاش بستانی
لغتنامه دهخدا
خشخاش بستانی . [ خ َ ش ِ ب ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خشخاش بستانی را به فارسی خشخاش سفید گویند گلش سفید می باشد و خشخاش سیاه را گل بنفش و سرخ و سیاه و کبود و این الوان را تخم سیاه می باشدگویند خشخاش بری را برگ کثیرالتشریف و مزغب می باشد بخلاف بستان...
-
تاجریزی
لغتنامه دهخدا
تاجریزی . (اِ مرکب ) گیاهی است که ثمرش در دوا استعمال میشود و نام عربیش عنب الثعلب است . (فرهنگ نظام ). گیاهی است که بته ٔ آن تاذرعی باشد و میوه ٔ آن خوشه هایی است . هر حبه ٔ آن به اندازه ٔ نخودی کوچک در اول سبز و سپس سرخ شود و دانه هاخرد در درون آن ...
-
حجرالبقر
لغتنامه دهخدا
حجرالبقر. [ ح َ ج َ رُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) ورس . اندرزا. گاوزن . پادزهر گاوی . گاو زهرج . خرزة البقر. سنگی است که در زهره و شیردان گاو متکون میشود و پازهر گاوی و اندرزا نامند. مایل بسیاهی با اندک براقی و سست و منقط بسیاهی و بعضی بزردی و باطن او...
-
حجراللاجورد
لغتنامه دهخدا
حجراللاجورد. [ ح َ ج َ رُل ْ لاج ْ وَ ] (ع اِ مرکب ) حجراللازورد. سنگ لاژورد است . ابوریحان بیرونی گوید: اللازورد یسمی بالرومیة ارمیناقون کانه نسبة الی ارمینیه فان الحجرالارمنی المسهل للسوداء یشبهه . و اللازورد یحمل الی ارض العرب من ارمینیة والی خراس...
-
لسان الحمل
لغتنامه دهخدا
لسان الحمل . [ ل ِ نُل ْ ح َ م َ ] (ع اِ مرکب ) زبان بره . آذان الجدی . (بحرالجواهر). نباتی است دوائی ، ای سری قوم . (مهذب الاسماء). نباتی است قابض و مجفف . بارتنگ . بارهنگ . گیاهی است برگش مشابه به زبان بره . تخمش را به فارسی بارتنگ گویند. برای دفع ...