کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساعتگَرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
clockwise
ساعتگَرد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] ویژگی آنچه چرخش آن در جهت حرکت عقربههای ساعت است
-
واژههای مشابه
-
ساعت
واژگان مترادف و متضاد
۱. گاهنما، وقتنما، زمانسنج ۲. روزگار، زمان، وقت، هنگام ۳. واحد زمان، شصت دقیقه ۴. رستاخیز، قیامت
-
ساعت
فرهنگ واژههای سره
تسو، تسوک، گاهسنج
-
Horologium, Hor, Pendulum Clock
ساعت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] صورت فلکی کمنوری در آسمان جنوبی (southern sky) در همسایگی صورت فلکی نهر و تاربست
-
ساعت
فرهنگ فارسی معین
(عَ) [ ع . ساعة ] (اِ.) 1 - واحدی برای زمان برابر با یک بیست و چهارم شبانه روز. 2 - هنگام ، زمان . 3 - زمان اندک . 4 - رستاخیز، روز قیامت .
-
ساعت
لغتنامه دهخدا
ساعت . [ ع َ ] (ع اِ) آلتی که بدان تعیین وقت و هنگام کنند. (ناظم الاطباء). آلتی که بدان وقت را بحسب ساعات شناسند. و این لغت مولده است . (المنجد). دستگاهی است مصنوع که بدان تعیین گذشتن زمان کنند و گذشته و مانده ٔ روز و شب دانند. وقت شمار. وقت نما. وقت...
-
ساعت
لغتنامه دهخدا
ساعت . [ ع َ ] (ع اِ) ساعة. نزد فقها عبارت است از جزئی از زمان . (کشاف اصطلاحات الفنون ). پاره ای از روز و شب . مدتی نامعلوم . وقت و زمان نامعین . مدتی از زمان و بیشتر کوتاه . اَنی : بَرِ چشمه ساران فرود آمدندیکی ساعت از رنج دم برزدند. فردوسی .نیک دا...
-
ساعت
لغتنامه دهخدا
ساعت . [ ع َ ] (ع اِ) (گل ...) گلی است از تیره ٔ گل آویز و علت تسمیه ٔ آن این است که پرچمهای آن شبیه عقربک ساعت است .
-
ساعت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ساعة، جمع: ساعات] sā'at ۱. مقیاس زمان، یک جزء از ۲۴ جزء یک شبانه روز که عبارت از ۶۰ دقیقه و هر دقیقه ۶۰ ثانیه است.۲. دستگاهی که بهوسیلۀ آن وقت را میشناسند و اوقات شب و روز را به دست میآورند.۳. [مجاز] وقت؛ هنگام.۴. [مجاز] زمان اندک...
-
ساعت
دیکشنری فارسی به عربی
ساعة , ساعة يدوية
-
ساعت
لهجه و گویش تهرانی
صحت، ساعت خواب= صحت خواب، ساعت آبگرم= صحت آبگرم
-
ساعت
واژهنامه آزاد
تـَـسو، تسوگ، تاسوگ، واژه ای پهلوی است taَ su ،taَsoug، 24ساعت شبانه روز.
-
ساعت ساعت
لغتنامه دهخدا
ساعت ساعت . [ ع َ ع َ ] (ق مرکب ) ساعت بساعت . ساعت تا ساعت . دمبدم . لحظه بلحظه : بدان باید نگریست که ساعت ساعت خللی افتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب پیشاوری ص 426).ای دل تو برو در بر جانان می باش ساعت ساعت منتظر جان می باش . انوری (دیوان چ نفیسی ص 611).رج...
-
clockwise rotation
چرخش ساعتگَرد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، فیزیک] چرخش در جهت حرکت عقربههای ساعت