کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساعة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ساعة
معنی
زمان سنج , تپش زمان سنجي , ساعت , 06 دقيقه , وقت , مدت کم , از روي ساعت
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ساعة
لغتنامه دهخدا
ساعة. [ ع َ ] (ع اِ) ج ، ساعات و ساع . پاره ای است از پاره های روز و شب ، و شبانه روز چهار پاره است . (شرح قاموس ). پاره ای از روز و شب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ثلث ثمن شب و روز و آن عبارت است از شصت دقیقه . (قطر المحیط). || وقت...
-
ساعة
دیکشنری عربی به فارسی
زمان سنج , تپش زمان سنجي , ساعت , 06 دقيقه , وقت , مدت کم , از روي ساعت
-
واژههای مشابه
-
سَاعَةِ
فرهنگ واژگان قرآن
قيامت - قطعه اي از زمان
-
خلق ساعه
لغتنامه دهخدا
خلق ساعه . [ خ َ ق ِ ع َ / ع ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خلق الساعة. دفعةً موجودشده : ز کین و مهرش چون خلق ساعه اندر ملک همی فزاید خویش وتبار آتش و آب .ابوالفرج رونی .
-
ساعة يدوية
دیکشنری عربی به فارسی
پاييدن , ديدبان , پاسداري , کشيک , مدت کشيک , ساعت جيبي و مچي , ساعت , مراقبت کردن , مواظب بودن , بر کسي نظارت کردن , پاسداري کردن
-
ساعة اليد
دیکشنری عربی به فارسی
ساعت مچي
-
واژههای همآوا
-
ساعت
واژگان مترادف و متضاد
۱. گاهنما، وقتنما، زمانسنج ۲. روزگار، زمان، وقت، هنگام ۳. واحد زمان، شصت دقیقه ۴. رستاخیز، قیامت
-
ساعت
فرهنگ واژههای سره
تسو، تسوک، گاهسنج
-
ساعت
فرهنگ فارسی معین
(عَ) [ ع . ساعة ] (اِ.) 1 - واحدی برای زمان برابر با یک بیست و چهارم شبانه روز. 2 - هنگام ، زمان . 3 - زمان اندک . 4 - رستاخیز، روز قیامت .
-
ساعت
لغتنامه دهخدا
ساعت . [ ع َ ] (ع اِ) آلتی که بدان تعیین وقت و هنگام کنند. (ناظم الاطباء). آلتی که بدان وقت را بحسب ساعات شناسند. و این لغت مولده است . (المنجد). دستگاهی است مصنوع که بدان تعیین گذشتن زمان کنند و گذشته و مانده ٔ روز و شب دانند. وقت شمار. وقت نما. وقت...
-
ساعت
لغتنامه دهخدا
ساعت . [ ع َ ] (ع اِ) ساعة. نزد فقها عبارت است از جزئی از زمان . (کشاف اصطلاحات الفنون ). پاره ای از روز و شب . مدتی نامعلوم . وقت و زمان نامعین . مدتی از زمان و بیشتر کوتاه . اَنی : بَرِ چشمه ساران فرود آمدندیکی ساعت از رنج دم برزدند. فردوسی .نیک دا...
-
ساعت
لغتنامه دهخدا
ساعت . [ ع َ ] (ع اِ) (گل ...) گلی است از تیره ٔ گل آویز و علت تسمیه ٔ آن این است که پرچمهای آن شبیه عقربک ساعت است .
-
سعات
لغتنامه دهخدا
سعات . [ س ُ ] (ع اِ) سعاة. ج ِ ساعی : امیر ارغون خود به اردوی پادشاه جهان رسید و در مقدمه ٔ جماعتی از نمامان و سعات آنجا بودند. (جهانگشای جوینی ). رجوع به ساعی شود.