کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سازگاریسنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
compatibility of goods
سازگاری کالاها
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی، حملونقل ریلی] وضعیتی که در آن بتوان کالاهای مختلف را در یک انبار بارگیری کرد متـ . سازگاری compatibility
-
زیسازگاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، علوم دارویی، مهندسی بسپار] ← زیستسازگاری
-
biocompatibility
زیستسازگاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، علوم دارویی، مهندسی بسپار] [شیمی] سازگاری فراورده با شرایط زیستی و نداشتن اثر سمی و آسیبزا [علوم دارویی] سازگاری فراوردۀ دارویی با شرایط زیستی و نداشتن اثر سمی و آسیبزا متـ . زیسازگاری
-
histocompatibility
بافتسازگاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم تشریحی] توانایی جانشین شدن بافتی به جای بافتی دیگر بهنحویکه به دفع آن منجر نشود
-
پیسازگاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اعتیاد] ← عصبسازگاری
-
neuroadaptation
عصبسازگاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اعتیاد] تغییرات پییاختهای که به دنبال تحمل و نشانگان قطع مصرف به وجود میآید متـ . پیسازگاری
-
سازگاری کردن
لغتنامه دهخدا
سازگاری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سازگار بودن . سازوار آمدن . سازوار شدن . سازش داشتن . موافقت : اگر تو سازگاری کنی و جنگ وخصومت نجوئی . (اسکندرنامه ٔ قرن ششم نسخه ٔ نفیسی ).کسی را که این ساز یاری کندطرب با دلش سازگاری کند. نظامی .نشاید برکسی کرد ...
-
نا سازگاری
دیکشنری فارسی به عربی
تضارب
-
کژ سازگاری
دیکشنری فارسی به عربی
سوء التوافق
-
گنجینه سنج
لغتنامه دهخدا
گنجینه سنج . [ گ َ ن َ / ن ِ س َ ] (نف مرکب ) گنجینه گشای . خزانه دار. گنجینه دار. (ناظم الاطباء). کسی که گنجینه را می سنجد و وزن میکند. که زرها را سنجد و در خزانه نهد : دگر زآن مجوسان گنجینه سنج به آتشکده کس نیاکند گنج . نظامی .گره کرد زآن سان ترازو...
-
کینه سنج
لغتنامه دهخدا
کینه سنج . [ ن َ / ن ِ س َ ] (نف مرکب ) کینه دار. کینه کش .کینه ور. کینه ورز. (آنندراج ). انتقامجو : به جای فرستادن نزل و گنج چرا با هزبران شدی کینه سنج ؟نظامی (از آنندراج ).
-
کرشمه سنج
لغتنامه دهخدا
کرشمه سنج . [ ک ِ رِ م َ / م ِ س َ ] (نف مرکب ) آنکه کرشمه ٔ معشوقان و دیگران سنجد. هدف کرشمه . (فرهنگ فارسی معین ) : به صوفیانه ادایی که سر زد از لب ماکرشمه سنج کنایات این و آن گشتیم .طالب آملی (از آنندراج ).
-
گاه سنج
لغتنامه دهخدا
گاه سنج . [ س َ ] (اِ مرکب ) وقت سنج . آلت اندازه گیری زمان .
-
گران سنج
لغتنامه دهخدا
گران سنج . [ گ ِ س َ ] (ص مرکب ) گران سنگ . وزین : چو شاه آن متاع گران سنج دیدچو دریا یکی دشت پرگنج دید. نظامی .رجوع به گران سنگ شود.
-
کوه سنج
لغتنامه دهخدا
کوه سنج . [ س َ ] (نف مرکب ) هر چیز که به وزن و ثقل کوه باشد. (ناظم الاطباء). چیزی که وزن کوه داشته باشد و آن به تخمین و قیاس باشد چه کوه ممکن نیست که در ترازویی از ترازوهای این جهانی سنجیده شود. (آنندراج ) : یکی را به دست افگنده کوه گنج به سنجیده ها...