کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سازهدندانپزشک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
prosthodontist
سازهدندانپزشک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی-دندانپزشکی] دندانپزشکی که در زمینۀ سازهدندانپزشکی تخصص دارد متـ . متخصص بَرسازههای دندانی
-
واژههای مشابه
-
دندان پزشک
فرهنگ فارسی معین
( ~. پِ زِ) (اِمر.)کسی که دندان رامعالجه کند، طبیب دندان .
-
دندان پزشک
لغتنامه دهخدا
دندان پزشک . [ دَ پ ِ زِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کسی که دندان را معالجه کند. طبیب دندان . پزشکی که در معالجه ٔ بیماریهای دندان و کشیدن و پر کردن آن و ساختن دندانهای مصنوعی تخصص دارد.
-
دندان پزشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (پزشکی) dandānpezešk طبیب دندان؛ کسی که امراض دندان را معالجه میکند.
-
پزشک
واژگان مترادف و متضاد
حکیم، دکتر، طبیب، نبضشناس، نبضگیر
-
پزشک
فرهنگ فارسی معین
(پِ زِ) [ په . ] (ص . اِ.)کسی که حرفه اش معالجه امراض است ، طبیب .
-
پزشک
لغتنامه دهخدا
پزشک . [ پ َ زَ ] (اِ) جغد باشد و آن پرنده ای است معروف . (برهان قاطع).
-
پزشک
لغتنامه دهخدا
پزشک . [ پ ِ زَ / زِ ] (اِ) کسی که بدرد بیماران رسیدگی کند و بتدبیر و دارو شفا بخشد. پزشک .بجشک . طبیب . متطبب . حکیم . آسی . مُعالج : بر روی پزشک زن میندیش چون هست درست بیسیارت . رودکی . و ابرص همچنین است زیرا که مرض برص چیزی است که پزشکان همه مقرند...
-
پزشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: bičašk, bazašk] ‹پزشگ، پچشک، بجشک› (پزشکی) pezešk کسی که بیماران را معالجه میکند؛ طبیب: ◻︎ چو چیره شود بر دل مرد رشک / یکی دردمندی بُوَد بیپزشک (فردوسی۱: ۱۴۴۱).
-
پزشک
دیکشنری فارسی به عربی
طبيب
-
سازه
واژگان مترادف و متضاد
۱. عامل، فاکتور ۲. ساختار ۳. واحد ساختار، عناصر ساختار ۴. واحد نحوی، مولفه (درجمله)
-
سازه
فرهنگ فارسی معین
(زِ) (اِمر.) 1 - ساختار، ساختمان . 2 - عامل (ریاضی ). 3 - واحد نحوی زبان (زبان - شناسی ).
-
سازه
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ طبر. ] (اِ.) جاروب ، جارور.
-
سازه
لغتنامه دهخدا
سازه . [ زَ / زِ ] (اِ) به لغت دری تبری به معنی جاروب است که خانه و فرش بدان روبند. (انجمن آرا) (آنندراج ). || در تفسیر ابوالفتوح در یک مورد بمعنی لیف خرما آمده و ظاهراً مصحف «سازو» است که سه بار در همان کتاب آمده است . رجوع به تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج ...