کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساریه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
دکل یکپارچه
دیکشنری فارسی به عربی
سارية
-
بادکل مجهز کردن
دیکشنری فارسی به عربی
سارية
-
دیرک
دیکشنری فارسی به عربی
سارية , عروة
-
تیر پرچم
دیکشنری فارسی به عربی
سارية العلم
-
میله پرچم
دیکشنری فارسی به عربی
سارية العلم
-
تماسهایی درجریان است (برقرار است)
دیکشنری فارسی به عربی
اِتّصالاتٌ تَجري (سارية، جاريةٌ)
-
کامالیرا
لغتنامه دهخدا
کامالیرا. (اِخ ) شهری است باسپانیا بین ویلاملا و ساریه . (از الحلل السندسیه ).
-
ابونجیح
لغتنامه دهخدا
ابونجیح . [ اَن ُ ج َ / اَ ن َ ] (اِخ ) عرباض بن ساریه . صحابی است .
-
تیر
دیکشنری فارسی به عربی
حانة , خشب , دعامة , زيبق , سارية , سجل الحسابات , طلق ناري , طلقة , عروة , عمود , مشبک , مقعد , موظفون , نبلة
-
ارم
لغتنامه دهخدا
ارم . [ اُ رَ ] (اِخ ) شهری است قرب ساریه از نواحی طبرستان و اهل آن شیعه باشند. اصطخری گوید: جبال فاذوسبان از بلاد دیلم و مملکتی است که رئیس آن در قریه بنام اُرّم ساکن است . مابین آن و ساریه یک مرحله راه است و بدان منسوبست ابوالفتح خسروبن حمزةبن وندر...
-
آسیه
لغتنامه دهخدا
آسیه . [ ی َ ] (ع ص ،اِ) تأنیث آسی . حزینه . زنی اندوهگین . || خاتنه . آلت ختنه کردن . || زن بجشک . (ربنجنی ). طبیبه . ج ، اَواسی ، آسیات . || ستون . (ربنجنی ). ساریه . اسطوانه . دعامه . دیرک . ج ، اَواسی .
-
کارنتینا
لغتنامه دهخدا
کارنتینا. [ رَ ] (اِ) مهلت چهل روزه . (دزی ج 2 ص 434). || محلی که در خلیجی تعبیه کنند برای قرنطین گذاشتن کشتی هائی که از نواحی امراض ساریه می آیند. (دزی ج 2 ص 434). قرنطینه .
-
استون
لغتنامه دهخدا
استون . [ اُ ] (اِ) بالار. ستون . (برهان ). عماد. ساریة. (منتهی الارب ). مخفف آن اُسْتُن . (جهانگیری ). رجوع به استن شود. و معرب آن اسطوانه است : چارعنصر چاراستون قویست که بر ایشان سقف دنیا مستویست .مولوی .
-
مسری
لغتنامه دهخدا
مسری . [ م ُ ] (ع ص ) سرایت کننده . (ناظم الاطباء). که سرایت کند. که تعدی کند. واگیردار. بودار.مُعدی . (مسری ظاهراً غلط است و ساری و ساریه صحیح است ). (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به اسراء شود.- مسری بودن ؛ واگیر داشتن . بو داشتن . معدی بودن . و رج...
-
خالد
لغتنامه دهخدا
خالد.[ ل ِ ] (اِخ ) ابن شریک . وی حدیث زیر را از عرباض بن ساریة روایت می کند و از او سفیان بن حسین : «اذا سقی الرجل امرأته الماء اجر» عقیلی و ازدی حدیث او را غیر قابل اتباع می دانند. (از لسان المیزان ج 2 ص 378).