کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سارو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
saur
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سارو
-
آهک ساروج
لغتنامه دهخدا
آهک ساروج . [ هََ ] (اِ مرکب ) سارو. آهک چارو.
-
ساروج
لهجه و گویش تهرانی
سارو،چارو.مخلوط آهک،رس ، خاکستر و ماسه
-
ساروک
لغتنامه دهخدا
ساروک . (اِ) بمعنی سارو باشد که مرغ سخنگوی است . (برهان ). مرغی است سیاهرنگ در هندوستان بسیار، گویند طوطی وار سخن آموزد. (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به سار، سارج ، سارچه ، سارک ، سارنگ ، سارو، ساری ، شار، شارک و شارو شود.
-
سارویه
لغتنامه دهخدا
سارویه . [ ی َ ](اِخ ) نام قدیم شهر همدان که در مجمل التواریخ و القصص و معجم البلدان سارو ضبط شده و ابن فقیه معرب آن را ساروق ذکر کرده است . رجوع به سارو و ساروق شود.
-
شارو
لغتنامه دهخدا
شارو. (اِ) شارک . سارو.صاروج . (از فرهنگ جهانگیری ذیل سارو). نام جانوری است سیاه رنگ که در هندوستان پیدا شود و مانند طوطی سخن گوید. (فرهنگ جهانگیری ذیل سارو). بمعنی شارک است که جانور سخن گوی باشد. (برهان ). رجوع به شارک شود.
-
آهک چارو
لغتنامه دهخدا
آهک چارو. [ هََ ] (اِ مرکب ) آهک مخلوط بخاکستر و لوئی که بدان حوض وخزانه ٔ حمام و مانند آن اندایند. آهک ساروج . سارو.
-
دارباز
لغتنامه دهخدا
دارباز. (نف مرکب ) ریسمان باز که بر چوب بلند سوار شود و بازی کند و بندباز و رسن باز و ساروباز نیز گفته اند. چه سارو رسنی است از لیف خرما. (انجمن آرا).
-
ساروق
لغتنامه دهخدا
ساروق . (اِخ ) نامی است که ابن فقیه قلعه ٔ کهنه ٔ همدان را بدان نامیده ولی معنی این کلمه معلوم نشده است . (ترجمه ٔ سرزمینهای خلافت شرقی ص 210). رجوع به سارو و سارویه شود.
-
ساروقورقان
لغتنامه دهخدا
ساروقورقان . (اِخ ) (قلعه ٔ...) در قرن هشتم به قرب مراغه بوده است . و امروز دهی بنام ساری قورخان در آن حوالی باقی است . رجوع به ذیل جامع التواریخ رشیدی ص 201 و 222 و 241 و سارو قرغان و ساری قورخان در این لغت نامه شود.
-
ساخن
لغتنامه دهخدا
ساخن . [ خ ِ ] (اِ) ساروج . (جهانگیری ). و آن چیزی باشد که آهک داخل آن سازند و کارفرمایند. (برهان )... که در حوض و حمام کار کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). سارو. چارو. ساروج . صاروج . || روح حیوانی (؟). (از شعوری ج 2 ورق 70).
-
امیرآباد
لغتنامه دهخدا
امیرآباد. [ اَ ] (اِخ ) دهی است از بخش ضیأآباد شهرستان قزوین با 236 تن سکنه . محصول آن غلات ، ینجه و لبنیات و آب آن از چشمه سارو رود محلی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
-
ساروبیگ
لغتنامه دهخدا
ساروبیگ . [ ب َ ] (اِخ ) سارو سلطان بیگدلی . از سرکردگان سپاه شاه عباس بزرگ برادر زینل بیگ توشمال باشی شاملو بود. بسال 1020 حکومت سارو غرقان و گاورود را داشت و بفرمان شاه عباس یکی از یاغیان را بنام اسکندر بانه ای سرکوب کرد. بسال 1033 تولیت اماکن مقدس...
-
ساروج
لغتنامه دهخدا
ساروج . (اِ) آهک خاکستر آمیخته . سارو. چارو. صاروج . ساخن . شاروق : خونشان کرد به خم اندرو پوشید سرش پس به ساروج بیندود همه بام و درش .منوچهری (دیوان چ 1 دبیرسیاقی ص 131).ز کندن چو گشتندمردان ستوه پدید آمد از خاک جائی چو کوه یکی خانه ای کرده از پخته ...
-
صاروج
لغتنامه دهخدا
صاروج . (معرب ، اِ) معرب سارو و یا چاروست . (برهان قاطع) (ربنجنی ). آهک رسیده با چیزها آمیخته است که بر آب انبار و حوض و امثال آن مالند. (برهان قاطع، سارو و چارو). آهک آمیخته به خاکستر و جز آن ، معرب سارو. (غیاث اللغات ). آهک آمیخته با خاکستر و غیر آ...