کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سارو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سارو
معنی
(اِ.) پرنده ای است سیاه رنگ کمی بزرگتر از سار که خال های سفید هم دارد.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سارو
فرهنگ نامها
(تلفظ: sāru) نام پرندهای سیاه رنگ ، سار ، سارنگ ، شارک ؛ (به ترکی) ساروج .
-
سارو
لغتنامه دهخدا
سارو. (اِ) با واو مجهول نام پرنده ای باشد سیاه رنگ ، و در هندوستان بهم میرسد و مانند طوطی سخنگوی است . (الفاظ الادویه ) (برهان ) (آنندراج ). و آن را شار و شارک نیز خوانند. (جهانگیری ) (الفاظ الادویه ) (شعوری ). در این زمان آن را سینا گویند. (شعوری )....
-
سارو
لغتنامه دهخدا
سارو. (اِ) صاروج . (جهانگیری ) (برهان ). و آن آهک رسیده ٔ با چیزهاآمیخته است که بر آب انبار و حوض و امثال آن مالند.(برهان ) (آنندراج ). چار، ساروج . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ). آهک و خاکستر در هم آمیخته نظیر سیمان امروز. ساخن . ...
-
سارو
لغتنامه دهخدا
سارو. (اِخ ) (قلعه ٔ...) در شهر جی [ اصفهان ] جای داشته است . رجوع به ساروق و سارویه شود.
-
سارو
لغتنامه دهخدا
سارو. (اِخ ) (نهر...) از عباس آباد فرومیریزد و شهر اشرف (بهشهر) را در مازندران مشروب میسازد. (ترجمه ٔ مازندران رابینو ص 93).
-
سارو
لغتنامه دهخدا
سارو. (اِخ ) از توابع سمنان ودارای معدن زغال سنگ است . معدن در 20 هزارگزی شمال شرقی سمنان در سارو، نزدیک کوه پیغمبران واقع شده و در عمق 4 گزی رگه های زغال سنگ بعرض 40 تا50 صدم گز وجود دارد و رعایای محل برای رفع احتیاجات خود از آن بهره داری میکنند. (ج...
-
سارو
لغتنامه دهخدا
سارو. (اِخ ) دهی است از دهستان پنجهزار بخش بهشهر شهرستان ساری ، واقع در 56 هزارگزی خاور بهشهر، و یک هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ بهشهر به گرگان . دامنه ، هوای آن معتدل و مرطوب و مالاریائی ، آب آن از چشمه ٔ عباس آباد، و محصول آن برنج ، غلات ،مرکبات ، صیفی ...
-
سارو
لغتنامه دهخدا
سارو. (اِخ ) نام قدیم شهر همدان و معرب آن ساروق است . در مجمل التواریخ و القصص ترانه ٔ ذیل از همدان نامه ٔ عبدالرحمن بن عیسی کاتب همدانی نقل شده است : ساروجم کرد، بهمن کمربست ، دارای دارا گرداهم آورد . رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 521 و 522 و سارو...
-
سارو
لغتنامه دهخدا
سارو. (ترکی ، پیشوند) مزید مقدم (پیشاوند) اسامی امکنه . ساروجه . ساروجلو. ساروخانی . ساروکلا. || مزید مقدم (پیشاوند) اسامی رجال : سارواصلان . سارو پیره . ساروتقی . ساروخان . ساروخواجه . ساروعلی . ساروقپلان . این استعمال در ایران بیشتر در دوره ٔ صفویه...
-
سارو
لغتنامه دهخدا
سارو. [ رُ ] (اِخ ) البرت موریس . از رجال سیاسی فرانسه متولد بردو [ 1872 - 1932 م . ] است .
-
سارو
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) پرنده ای است سیاه رنگ کمی بزرگتر از سار که خال های سفید هم دارد.
-
واژههای مشابه
-
سارو اصلان
لغتنامه دهخدا
سارو اصلان . [ اَ ] (اِخ ) لقبی است که شاه عباس بزرگ به امیر گونه خان بگلربیگی ایروان داده است . وی از ایل آغچه قوینلوی قاجار است . پدرش گلابی بیگ در سلک قورجیان شاه طهماسب بود. خود وی چندگاه ایشیک آقاسی حرم و حارس دولتخانه ٔ مبارکه ٔ قزوین و داروغه ...
-
سارو اصلان
لغتنامه دهخدا
سارو اصلان . [اَ ] (ترکی ، اِ مرکب ) لغّةً بمعنی شیر زرد. || لقب گونه ای که در عهد صفویه به امرا میدادند.
-
سارو اصلانی
لغتنامه دهخدا
سارو اصلانی . [ اَ ] (حامص مرکب ) سارو اصلان بودن . آن لقب را داشتن ، بدان مخاطب بودن : امیر گونه خان در ازاء مردانگیها به خطاب سارو اصلانی معزز گشت . (عالم آرا چ امیرکبیر ج 2 ص 910). بلقب سارو اصلانی معزز و سربلند گشت . (همان کتاب ص 1041).