کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ساره
فرهنگ نامها
(تلفظ: sāre) (عبری) (= سارا ، سارای) به معنی امیرهی من ؛ (در اعلام) زوجه ابراهیم خلیل (ع) و مادر اسحاق (ع) ؛ (در هندی) شاره یا نوعی لباس محلیِ زنان هند و پاکستان که به صورت پارچهای سبک و بلند است و یک سر آن را به دور کمر میپیچند و سر دیگر آن را بر...
-
ساره
لغتنامه دهخدا
ساره . [ رَ / رِ ] (اِ) نوعی ازفوطه و میزر (مئزر) باشد که از ملک هندوستان آورند،و آن را در آن ملک بیشتر زنان لباس سازند، و ساری خوانند. (جهانگیری ). نوعی از فوطه و چادر باشد. (برهان ). شال و فوطه ای است . (انجمن آرا) (آنندراج ). چادری است . (رشیدی ) ...
-
CBS 2
ساره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مدیریت-مدیریت پروژه] ← ساختار ریزِ هزینه
-
ساره
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (اِ.) 1 - پرده . 2 - رشوه .
-
ساره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [هندی] [قدیمی] sāre = ساری۳
-
ساره
واژهنامه آزاد
بامداد
-
واژههای مشابه
-
سارة
لغتنامه دهخدا
سارة. [ رَ ] (اِخ ) ساره . بنت هادان . ابن باخور یکی از دو زن ابراهیم پیامبرو مادر اسحاق است . وی دختر عم ابراهیم و از زیبارویان روزگار خویش بود. وقتی که نمرود در کار ابراهیم عاجز شد و از او خواست که بابل را ترک گوید ابراهیم ساره را نیز با خود از باب...
-
سارة
لغتنامه دهخدا
سارة. [ رَ ] (اِخ ) از زنان محدث است . حدیث رااز علم الدین برزالی استاد صلاح الدین صفدی فرا گرفته است . وی به سال 716 درگذشت . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
سارة
لغتنامه دهخدا
سارة. [ رَ ] (اِخ ) بنت الربعی ، از مشاهیر زنان محدث و از مشایخ امام سیوطی و حفیده ٔ سراج الدین بن الملقن است و علم حدیث را از او فرا گرفته . به سال 869 هَ . ق . درگذشت . (قاموس اعلام ترکی ).
-
سارة
لغتنامه دهخدا
سارة. [ رَ ] (اِخ ) بنت قدرخان . زوجه ٔ سلطان مسعود غزنوی [ 432 - 440 هَ . ق . ] است . رجوع به اخبارالدولة السلجوقیه چ محمد اقبال چ لاهور ص 14 شود.
-
سارة
لغتنامه دهخدا
سارة. [ رَ ] (اِخ ) نام دختر برادر شیخ ابواسحاق کازرونی [ 352 - 426 هَ .ق . ] است و پدرش حسن بن شهریاربن زادانفرخ بود. رجوع به فردوس المرشدیه چ تهران ص 168 شود.
-
سارة
لغتنامه دهخدا
سارة. [ رَ ] (اِخ ) نام زنی است و مولاة بنی هاشم است . (سیره ٔ ابن هشام ). رجوع به عقد الفرید بتحقیق محمد سعید العریان ج 7 ص 304 شود.
-
سارة
لغتنامه دهخدا
سارة. [ سار رَ ] (ع ، ص ) زن شادمان کن . مؤنث سارّ. رجوع به سار شود.
-
کتف ساره
لغتنامه دهخدا
کتف ساره . [ ک ِ / ک َ ت ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) کتف سار. سر دوش . سر شانه در آدمی و دیگر حیوانات و دراسب آن موضع را گویند از پشت اسب که پیش زین بر آن باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : زیشان برست گبر و بشد یک سوبردوخته رکو به کتف شاره . ناصرخ...