کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سارغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سارغ
/sāroq/
معنی
دستمال بزرگ که در آن چیزی ببندند؛ بقچه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سارغ
لغتنامه دهخدا
سارغ . (اِخ ) (... شرابدار) بهنگامی که عبدالرزاق پسر بزرگ خواجه احمدحسن میمندی بقلعت نندنه موقوف بود کوتوالی آن قلعه را داشت و چون با عبدالرزاق بمهر رفتار کرده بود بعد از وزارت احمد حسن نواخت و خلعت یافت . رجوع به تاریخ بیهقی چ غنی - فیاض ص 149 و 150...
-
سارغ
لغتنامه دهخدا
سارغ . [ رَ ] (ترکی ، اِ) در ترکی نام گلی است زردرنگ . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
سارغ
لغتنامه دهخدا
سارغ . [ رَ / رِ ] (اِ) چادرشب . سفره . بقچه . (فرهنگ گیلکی ) (فرهنگ لارستانی ). رجوع به سارخ ، سارغ ، سارق ، ساروغ ، ساروق شود.
-
سارغ
لغتنامه دهخدا
سارغ . [ رِ ] (ع ص ) خورنده ٔ خوشه ٔ انگور با بن . (منتهی الارب ). || در بیت زیر ظاهراً بمعنی اعم نوشنده آمده است : گردان برهر نوبری گل سارغ از مل ساغری وان مل محک هرزری با گل محاکا داشته .خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 398).
-
سارغ
فرهنگ فارسی معین
(رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خورندة خوشة انگور با بن . 2 - در فارسی : نوشنده .
-
سارغ
فرهنگ فارسی معین
(رُ یا رِ) (اِ.) نک ساروق .
-
سارغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹سارخ› [قدیمی] sāroq دستمال بزرگ که در آن چیزی ببندند؛ بقچه.
-
واژههای همآوا
-
سارق
واژگان مترادف و متضاد
۱. حرامی، دزد، راهزن، شبرو، طرار، قطاعالطریق ۲. جیببر ۳. غارتگر ۴. عیار
-
سارق
فرهنگ واژههای سره
دزد، راهزن
-
سارق
لغتنامه دهخدا
سارق . [ رِ ] (ع ص ) دزد. ج ، سارقون و سارقین و سَرَقَه و سُرّاق . (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). برگیرنده چیزی بنهان از حرزی . (اقرب الموارد). برگیرنده چیزی به نهان و بحیله . (قطر المحیط). سرقت کننده . دزدی کننده . لُص ّ : بدزدی زنعمت...
-
سارق
لغتنامه دهخدا
سارق . [ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باشتن بخش داورزن شهرستان سبزوار، واقع در 82 هزارگزی شمال خاوری داور زن و 15 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ عمومی مشهد. کوهستانی ، و هوای آن معتدل ، آب آن رودخانه ، و محصول آن غلات ومیوه است ، 244 تن سکنه دارد که به زرا...
-
سارق
لغتنامه دهخدا
سارق . [ رُ ] (اِخ ) نام قصبه ای است قدیمی به قرب فراهان . رجوع به ساروق شود.
-
سارق
لغتنامه دهخدا
سارق . [ رُ ] (ترکی ، اِ) پارچه ای که در آن لباس بندند و نام دیگرش بقچه است . (فرهنگ نظام ). || در ترکی بمعنی سرپیچ است . (ناظم الاطباء). رجوع به سارخ ، سارغ ، ساروغ و ساروق شود.
-
سارق
فرهنگ فارسی معین
(رِ) [ ع . ] (اِفا.) دزد. ج . سارقین .